کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بُو چیلیک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بُوْ
لهجه و گویش گنابادی
bow در گویش گنابادی یعنی بود ، هست
-
بو
لهجه و گویش بختیاری
bu بو.
-
بو
واژهنامه آزاد
پدر
-
بو
واژهنامه آزاد
باشه،قبول،درست است
-
بو
واژهنامه آزاد
(لری، ممسنی) [bow] پدر.
-
گنه بو
لغتنامه دهخدا
گنه بو. [ گ ِ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه ٔ شهرستان سنندج که در 45000 گزی شمال باختری سنندج و 7000 گزی شوسه ٔ سنندج به مریوان واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 190 تن است . آب آن از رودخانه ٔ برودر و چشمه تأمین میشود. محصول آ...
-
گونده بو
لغتنامه دهخدا
گونده بو. [ گُن ْ دِ ] (اِخ ) نام پادشاه بورگُنْی و عموی کلوتیدا است که در سال 516 م . میزیسته است .
-
شب بو
فرهنگ نامها
(تلفظ: šab bu) (در گیاهی) گلی معطر و زینتی در رنگهای مختلف با ساقهی بلند که مصرف دارویی داشته ؛ گیاه این گل که دو ساله یا دائمی و زینتی است و انواع متعدد دارد ، خیری .
-
Melissa
وارنگبو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گیاهان دارویی] سردهای از نعنائیان شامل گیاهان علفی چندساله با ساقههای چهارگوش و پوشیده از کرکهای غدهدار یا کرکهای ساده و با برگهای بزرگ و دُمبرگدار و پهنک تخممرغی و دندانهدار و با گلهای چرخهای در محور برگهای زبرین؛ جام گل از کاسۀ گل بی...
-
off odour
گشتهبو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] بویی غیر از بوی طبیعی مادۀ غذایی که معمولاً براثر تغییرات نامطلوب و فساد در آن ایجاد میشود
-
بو بردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. استنباط کردن، اطلاع حاصل کردن، پی بردن، خبردار شدن، حس کردن، در یافتن، فهمیدن، متوجه شدن، مطلعشدن، ملتفت شدن ۲. احساس کردن ۳. استشمام کردن ۴. بو خوردن
-
بو دادن
واژگان مترادف و متضاد
۱. برشته کردن ۲. بویناک کردن ۳. بوی بد پراکندن، بویناک بودن، بوی گند دادن، عفن بودن، گندیده بودن، متعفنبودن
-
بو کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. استشمام کردن، بو کشیدن، بوییدن ۲. بدبو شدن، متعفن شدن ۳. له شدن، فاسد شدن
-
بو گرفتن
واژگان مترادف و متضاد
بدبو شدن، بویبد دادن، بویناک شدن، گندیدن، گندیده شدن، متعفن شدن
-
غالیه بو
لغتنامه دهخدا
غالیه بو. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) غالیه بوی . رجوع به غالیه بوی شود : بخواب دوش چنان دیدمی که زلفینش گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوست .سعدی .