کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بُق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باد و بُغ،باد و بُق
لهجه و گویش تهرانی
ورم،حالت تکبر/درهم بودن ،اخم
-
واژههای همآوا
-
بغ
واژگان مترادف و متضاد
۱. ایزد، خدا ۲. بت، صنم، فغ
-
بغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) [؟] ‹فغ› [قدیمی] baq ۱. خدا؛ ایزد؛ آفریدگار.۲. بت.
-
بغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) boq حالت گرفتگی چهره بر اثر نارضایتی.〈 بغ کردن: (مصدر لازم) [عامیانه]۱. بغض کردن.۲. اخم کردن؛ رو ترش کردن.
-
بق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] baq[q] ۱. پشه.۲. ساس.
-
بغ
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) 1 - خدا. 2 - ایزد، فرشته . 3 - بُت . فغ هم گویند.
-
بغ
لغتنامه دهخدا
بغ. [ ب َ ] (اِ) کنده و گود را گویند. (برهان ) . زمین کنده و مغاک . (ناظم الاطباء). بمعنی گو، یعنی مغاک که زمین پست و خالی باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). گو، یعنی مغاک که مغ نیز گویند. (رشیدی ). زمین گود در این صورت مبدل مغ است . (فرهنگ نظام ). رجوع ب...
-
بغ
لغتنامه دهخدا
بغ. [ ب َغ غ ] (ع مص ) جوش زدن خون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
بغ
لغتنامه دهخدا
بغ. [ ب ُغ غ ] (ع اِ) شتر نر ریزه ، مؤنث : بغة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به بغة شود.
-
بق
لغتنامه دهخدا
بق . [ ب َق ق ] (ع ص ، اِ) رجل لق بق ؛ مرد بسیارگوی . (ناظم الاطباء) (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب ). رجل لق بق ، مثل لقلاق بقباق ؛ یعنی مکثار و پرگوی . (از اقرب الموارد). و رجوع به بقباق شود. || سختی . || پیکر. (مؤید الفضلاء). || ج ِ بقة. (ناظم الاط...
-
بق
لغتنامه دهخدا
بق . [ ب َق ق ْ ] (ع مص ) فراخ عظمت و بزرگی گردیدن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || بق الاکل ؛ نشخوار کردن . (دزی ج 1 ص 102). || جدا نمودن عیال خود را: بق عیاله . || پراکنده ساختن مال خویش را: بق ماله . || فراخ کردن عطا و بخشش را: بق العطیة. ||...
-
بق
لغتنامه دهخدا
بق . [ ب ِق ق ] (ع اِ) نهایت . منتهی . ج ، بقات . (دزی ج 1 ص 102).
-
بق
لغتنامه دهخدا
بق . [ ب ُق ق ] (ع اِ) دهان . (دزی ج 1 ص 102).
-
بَق
لهجه و گویش بختیاری
baq 1. حباب؛ 2. تاول.
-
بُغ
لهجه و گویش تهرانی
بخار