کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بُز قو بُز خو کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بز
دیکشنری فارسی به عربی
عنزة
-
بز
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: boz طاری: boz طامه ای: bez طرقی: bez کشه ای: boz نطنزی: boz
-
بز آوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ دَ) (مص ل .) (عا.) 1 - به دست آوردن حداقل امتیاز. 2 - بد آوردن .
-
بز خر
فرهنگ فارسی معین
( ~. خَ) (ص .) کسی که دنبال جنس ارزان و معامله های مناسب و پرسود می گردد.
-
بز خریدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. خَ دَ) (مص ل .) کنایه از: ارزان خریدن .
-
بز رقصاندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. رَ دَ) (مص ل .) کنایه از: بهانه های تازه و رنگارنگ آوردن .
-
پیه بز
لغتنامه دهخدا
پیه بز. [ هَِ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پیه که از امعاء بز گیرند و بهترین آن پیه گرده ٔ او باشد.
-
ریش بز
لغتنامه دهخدا
ریش بز. [ ش ِ / ش ْ ب ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) لحیةالتیس . موی چانه ٔ بز. || گیاهی که آن را شنگ و به تازی لحیةالتیس گویند . (ناظم الاطباء). لحیةالتیس و آن گیاهی است . (منتهی الارب ). گیاهی است خوردنی و آن را شنگ خوانند و اقسامی دارد، به نام اُرمَ...
-
لنگه بز
لغتنامه دهخدا
لنگه بز. [ ل َ گ َ ب ُ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان ارشن بخش مرکزی شهرستان مشگین شهر، واقع در 48هزارگزی خاور خیاو و 8هزارگزی شوسه ٔ گرمی به اردبیل . کوهستانی و معتدل . دارای 150 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت و گله دا...
-
پنبه بز
لغتنامه دهخدا
پنبه بز. [ پَم ْ ب َ / ب ِ ب َ ] (نف مرکب ) پنبه وَز. پنبه زن .کسی که پنبه از هم باز کند. حلاج . نداف : پنبه بزی فاش کرد یک نکت از سر عشق در همه عالم فتاد شور از آن مسئله .نزاری قهستانی .
-
بز آوردن
لغتنامه دهخدا
بز آوردن . [ ب ُ وَ دَ ] (مص مرکب ) در قمار، نقش بد آوردن . (یادداشت بخط دهخدا). در تداول قماربازان ، بد آوردن . بداقبالی آوردن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بز رقصاندن
لغتنامه دهخدا
بز رقصاندن . [ ب ُ رَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اشکال تراشیدن در کار و حاجت مردم باشد. گربه رقصاندن . سر دواندن .
-
بز عایشه
لغتنامه دهخدا
بز عایشه . [ ب ُ زِ ی ِ ش َ ] (اِخ ) بزیست افسانه ای و معروف که گویند مقداری از قرآن را آن بز ملعون بخورده است . مؤلف النقض آرد: و آنچه گفته است که «بمذهب شیعه چنان است که قرآن بز عایشه بخورد، پس چون قائم بیاید بشرح و راستی املاء کند» عجب آنست که ای...
-
بز کوهی
لغتنامه دهخدا
بز کوهی . [ ب ُ زِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رَنگ . (فرهنگ اسدی ). صدیع. قفاص . (منتهی الارب ). معز وحشیة. تیس جبلی . پازن . اُیَّل . وعل . ثیتل . ارقب . (یادداشت بخط دهخدا). بز وحشی . شکار. پازن . نوع وحشی بز که در کوهستانهای ایران و ترکیه و افغانست...
-
بز گر
لغتنامه دهخدا
بز گر. [ ب ُ زِ گ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بز که بمرض گری مبتلی باشد. بز جرب دار.- امثال :بز گر از سرچشمه آب می خورد .