کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بُرد فرابَری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب َرَ ] (ع اِ) تگرگ . (مهذب الاسماء). تگرگ و یخچه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ژاله و تگرگ . (غیاث اللغات ). صاحب لغت نامه ٔ مقامات حریری برد را ژاله ترجمه کرده است . (از یادداشت مؤلف ). حب الغمام . حب المزن . حب . (یادداشت مؤلف ). واحد آن ب...
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب ُ ] (ع اِ) نوعی از جامه . (مهذب الاسماء) (آنندراج ). جامه ای بوده است قیمتی و گرانبها. (یادداشت مؤلف ). پارچه ای که در یمن بافته میشده است یا خاص یمن بوده . قماش که از پشم شتر سازند. (ملخص اللغات حسن خطیب ). قماشی است مخصوص یمن که آنرا برد ...
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب ُ ] (مص مرخم ) مصدر مرخم بردن : ببردند چیزی که بایست بردبنزدیک آن مرد بیدار و گرد. فردوسی .بخواری همی بردشان خواستندبتاراج و کشتن بیاراستند.فردوسی .- جان برد ؛ بردن جان . نجات جان : به جانبرد خود هرکسی گشته شادکس از کشته ٔخود نیاورد یاد. نظا...
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب ُ رَ ] (ع اِ) ج ِ بُرْدَة.(منتهی الارب ). ج ِ بُرْد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ برید. (منتهی الارب ).
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ ب ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ برید. (منتهی الارب ).- علم البرد والمسافات ؛ علم بریدها و مسافت ها. برید عبارت از چهار فرسنگ است و این علمی است که بوسیله ٔ آن مقدار فاصله ٔ شهرها بفرسنگ و میل دانسته میشود و اینکه این مسافت در چه مقدار از زمان طی می گردد ...
-
برد
لغتنامه دهخدا
برد. [ب َ ] (اِ) سنگ . (برهان ) (آنندراج ). حجر. (برهان ).
-
برد
دیکشنری عربی به فارسی
سردکردن , خنک شدن , سرما , خنکي , چايمان , مايه دلسردي , نااميد , مايوس , سرماخوردگي , زکام , سردشدن يا کردن , تگرگ , طوفان تگرگ , تگرگ باريدن , سلا م , درود , خوش باش , سلا م برشما باد , سلا م کردن , صدا زدن , اعلا م ورود کردن (کشتي)
-
برد
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bešba طاری: bešba طامه ای: boybe طرقی: bešbard کشه ای: bešba نطنزی: bašba
-
بِرِدْ
لهجه و گویش گنابادی
bered در گویش گنابادی یعنی برود ، حرکت کند ، رفتن به جایی
-
برد
دیکشنری فارسی به عربی
فوز , مدي , وصول
-
بَرد
لهجه و گویش بختیاری
bard سنگ.
-
برد
واژهنامه آزاد
سنگ (کردی).
-
برد
واژهنامه آزاد
(لری) [bard] سَنگ.
-
برد
واژهنامه آزاد
بر وزن فرد/سنگ/سنگ سفت/سنگ کف رودخانه