کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بُدُد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بُدُد
لهجه و گویش تهرانی
زگیل، خال درشت، غُدُد
-
واژههای مشابه
-
بدد
لغتنامه دهخدا
بدد. [ ب َ دَ ] (ع اِ) حاجت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). || طاقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): گویند ما لک به بدد. (منتهی الارب ). || دوری میان دو ران از گوشتناکی و در چهارپا دوری م...
-
بدد
لغتنامه دهخدا
بدد. [ ب َ دَ ] (ع مص ) اَبَدّ گردیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به اَبَدّ شود.
-
بدد
لغتنامه دهخدا
بدد. [ ب ِ دَ ] (ع اِ) ج ِ بُدّة. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). رجوع به بدة شود.
-
بدد
دیکشنری عربی به فارسی
برطرف کردن , دفع کردن , طلسم را باطل کردن
-
هددبن بدد
لغتنامه دهخدا
هددبن بدد. [ هَُ دَ دِ ن ِ ب َ دَ ] (اِخ ) پادشاهی بود که بزور و ستم هر کشتی را تصرف میکرد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). اشارت است به آیتی از قرآن کریم که : کان ورائهم ملک یأخذ کل سفینة... (قرآن 79/18).
-
واژههای همآوا
-
بدد
لغتنامه دهخدا
بدد. [ ب َ دَ ] (ع اِ) حاجت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از ذیل اقرب الموارد). || طاقت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد): گویند ما لک به بدد. (منتهی الارب ). || دوری میان دو ران از گوشتناکی و در چهارپا دوری م...
-
بدد
لغتنامه دهخدا
بدد. [ ب َ دَ ] (ع مص ) اَبَدّ گردیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). و رجوع به اَبَدّ شود.
-
بدد
لغتنامه دهخدا
بدد. [ ب ِ دَ ] (ع اِ) ج ِ بُدّة. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). رجوع به بدة شود.
-
جستوجو در متن
-
طلسم را باطل کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بدد
-
برطرف کردن
دیکشنری فارسی به عربی
بدد , بري , طليق
-
دفع کردن
دیکشنری فارسی به عربی
اقذف , بدد , تعرق , تغوط , تفاد , ورق القصدير