کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بُتُو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بُتُو
لهجه و گویش تهرانی
دیوار کلفت مستقیم
-
واژههای مشابه
-
بتو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bato[w] ۱. مشرق.۲. جای آفتابگیر؛ جایی که رو به آفتاب باشد و غالباً آفتاب به آن بتابد.
-
بتو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] batu ۱. قیف.۲. گره چوب یا ساقۀ گیاه.۳. دستۀ هاون.۴. هاون سنگی؛ سنگی که در آن دارو را میسایند.
-
بتو
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) 1 - قیف . 2 - گیره چوب یا ساقه گیاه . 3 - دستة هاون . 4 - هاون سنگی . 5 - سنگی که بر روی آن ادویه و چیزهای دیگر را سایند.
-
بتو
فرهنگ فارسی معین
(بَ ت ُ ) (اِ.) 1 - جایی که غالباً آفتاب در آن جا بتابد. 2 - مشرق .
-
بتو
لغتنامه دهخدا
بتو. [ ] (اِ) آلوچه سگک . میوه ای است که رنگ آن سرخ میباشد به مقدار نخود و چوب آن مانند چوب زغال است و درخت آن بزرگ نمیباشد و چون رسیده باشد می چینند و حل می کنند و تو بر تو برهم انداخته نگاه میدارند و در آفتاب می نهند تا سخت میشود. مانند خمیر و مانن...
-
بتو
لغتنامه دهخدا
بتو. [ ] (اِخ ) این نام در تاریخ سیستان به دنبال اسم شخصی به نام شاهین آمده است و مرحوم ملک الشعراء بهار حدس زده که شاید نام محلی است و شاهین منسوب به آن است : و یعقوب به بتو رسید بامداد بود و شاهین به بتو راه نمونی نمود. (تاریخ سیستان ص 207). روز سد...
-
بتو
لغتنامه دهخدا
بتو. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان طاغنکوه فدیشه ٔ نیشابور. در 30 هزارگزی باختر فدیشه . کوهستانی . سکنه ٔ آن 403 تن ، آب از قنات . محصول آنجا غلات ، شغل اهالی زراعت و گله داری است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
بتو
لغتنامه دهخدا
بتو. [ ب َ ت َ] (اِ) سمت باختر و برآمدن آفتاب است . مشرق . مقابل مغرب . (برهان قاطع). مرادف خراسان . (فرهنگ رشیدی ) (از فرهنگ شعوری ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام ). || جائی را گویند که همیشه آفتاب در آنجا بتابد و آن نقیض نساس...
-
بتو
لغتنامه دهخدا
بتو. [ ب َ ت ُ ] (اِ) قیف . (ناظم الاطباء). ترجهاله . ترجهاره . تکاب . تکاو. تکاه . راحتی . (یادداشت مؤلف ). قیف وآن پیاله مانندی باشد که در وسط سوراخی دارد و لوله ای بدان سوراخ متصل کرده باشند و چون سر دیگر لوله را بر دهن شیشه نهند گلاب و روغن و ام...
-
بتو
لغتنامه دهخدا
بتو. [ ب َت ْوْ ] (ع مص ) اقامت نمودن در جای . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ): بتا بالمکان بتواً؛ اقامت نمود در آن جای . (ناظم الاطباء). بتا بالمکان ؛ اقامت نمود. (منتهی الارب ).
-
بتو
لغتنامه دهخدا
بتو. [ ب ُ ت َ ] (اِ) درتداول عامه دیوار که تیغه و صندوقه نیست . (یادداشت مؤلف ). || (ص ) یک پارچه . بیک پاره . تمام . درسته . بی نقص . شاید از ترکی بوتن . (یادداشت مؤلف ).
-
بتو
لغتنامه دهخدا
بتو. [ ب ُ ت ُ ] (اِ) نامی است که در مکران به اسکنبیل دهند. (یادداشت مؤلف ).
-
بَتُوْ
لهجه و گویش گنابادی
batow در گویش گنابادی یعنی تاب ، تاب خوردن