کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَچَه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بَچَه
لهجه و گویش بختیاری
bača بچه.
-
واژههای مشابه
-
بچه
واژگان مترادف و متضاد
۱. اندکسال، خردسال، صغیر، طفل، فرزند، کمسال، کمسن، کودک، نابالغ، نارسیده، نوباوه، نوزاد ≠ کبیر ۲. جوان، بالغ ۳. مرد ۴. پیر ۵. همکار، همشاگردی، رفیق ۶. کمتجربه، ناپخته ۷. شاخهتازه، نهال نورسته ۸. پاجوش
-
بچه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: vačak] bačče ۱. کودک؛ طفل.۲. فرزند.۳. (صفت) [مجاز] کمتجربه؛ خام.
-
بچه
فرهنگ فارسی معین
(بَ چِّ) ( اِ.) 1 - کودک ، طفل . 2 - فرزند.
-
بچه
لغتنامه دهخدا
بچه . [ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ) کودک . طفل . ولید. زاک . صبی . طفل و بچه ٔ آدمی و حیوان . (از آنندراج ). ولد. فرزند. (فرهنگ شعوری ). ولیده . کودک نارسیده . کر. کره . بره . نتاج . نتیجه . زائیده ٔ انسان یا حیوان ، در انسان تا به سن بلو...
-
بچه
لغتنامه دهخدا
بچه . [ ب ِ چ ِ ] (ادوات استفهام ) (ب + چه ) کدام . بکدام . (ناظم الاطباء).
-
بچه
دیکشنری فارسی به عربی
دجاجة , ذرية , رضيع , طفل , طفل رضيع , فرخ
-
بچه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: vač(č)a طاری: vač(č)a طامه ای: vač(č)a طرقی: vač(č)a کشه ای: vač(č)a نطنزی: vač(č)a
-
بچه
لهجه و گویش تهرانی
اهل:بچه تهران،بچه محل
-
کبک بچه
لغتنامه دهخدا
کبک بچه . [ ک َ ب َ چ َ / چ ِ / ب َچ ْ چ َ / ب َچ ْ چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ کبک . جوجه ٔ کبک . سُلَک . (منتهی الارب ذیل کلمه ٔ سلک ) (دهار). سلَکَة. سِلکانَة. (از منتهی الارب ذیل کلمه ٔ سلک ).
-
گرگ بچه
لغتنامه دهخدا
گرگ بچه . [ گ ُ ب َ چ َ / چ ِ / گ ُ ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ گرگ . گرگ زاده . سِمع. قُصعُل . جُرموز. (منتهی الارب ).- امثال :از گرگ نزاید جز گرگ بچه .
-
بچه انداختن
واژگان مترادف و متضاد
سقطجنین کردن
-
بچه آوردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. زاییدن ۲. دارای فرزند شدن ۳. تولیدمثل کردن، بچه کردن
-
سگ بچه
لغتنامه دهخدا
سگ بچه . [ س َ ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) توله سگ . بچه ٔ سگ . (ناظم الاطباء). توله : نهاده اند زن و بچه ٔ من از سرمابسان سگ بچه بتفوز بر در سوراخ . سوزنی .پس سگ بچه ای بخانه برد و مدتی در خانه تعهد میکرد. (سندبادنامه ص 192).