کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَنَوْاْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بَنَوْاْ
فرهنگ واژگان قرآن
بنا کردند - ساختند
-
واژههای مشابه
-
بنوا دادن
فرهنگ فارسی معین
(بِ نَ. دَ) (مص ل .) گِرو دادن .
-
جستوجو در متن
-
انضباط
واژهنامه آزاد
نظم و ترتیب؛ سامان گرفتن؛ بنوا شدن؛ خوب نگاه داشته شدن؛ نظم داشتن.
-
پیکارد
لغتنامه دهخدا
پیکارد. (اِخ ) لوئی - بنوآ. شاعر فکاهی فرانسه . مولد پاریس (1769-1828 م .).
-
اسکلاستیک
لغتنامه دهخدا
اسکلاستیک . [ اِ ک ُ ] (اِخ ) (سنت ) خواهرِ سن بنوآ مولد نورسی (460م .)، وفات در 543. ذکران وی در دهم فوریه است .
-
پاریس
لغتنامه دهخدا
پاریس . (اِخ ) ماتی یو. کشیش انگلیسی از پیروان سن بنوا. وی مؤلف «وقایعنامه ٔ بزرگ انگلستان » است . وفات بسال 1259م ./ 656 هَ . ق .
-
پلاسید
لغتنامه دهخدا
پلاسید. [ پْلا / پ ِ ] (اِخ ) (سن ...) رهبان بندیکتن متولد در رم ، او همراه سن بنوا به کوه کاسن رفت . ذکران او پنجم اکتبر است .
-
بنواگرفتن
لغتنامه دهخدا
بنواگرفتن . [ ب ِ ن َ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) به گرو گرفتن : دو شخص را بنوا گرفت و به بردسیر فرستاد. (المضاف الی بدایعالازمان ص 52). رجوع به نوا شود.
-
چشمه چلچلک
لغتنامه دهخدا
چشمه چلچلک . [ چ َ م َ چ ِ چ ِ ل َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است متعلق بنوا که از جنوب بشمال جاریست و نیم سنگ آب دارد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 232).
-
طاوس ملائک
لغتنامه دهخدا
طاوس ملائک . [ وو س ِ م َءِ ] (اِخ ) طاوس الملائکة. لقب جبرائیل : طاوس ملائک بنوا مدح تو خوانداندر قفس سدره چو قمری و چو دراج . سوزنی .طاوس ملائکه ز تو شایدگر چون عنقا در آشیان ماند.سیدحسن غزنوی .
-
پرده شناس
لغتنامه دهخدا
پرده شناس . [ پ َ دَ / دِ ش ِ ] (نف مرکب ) کنایه از مطرب و رامشگر و نوازنده و موسیقی دان : پرده شناسان بنوا در شگرف پرده نشینان بوفا در شگرف . نظامی .|| کنایه از عارف وصاحب فهم و فراست . (برهان ).
-
انضباط
لغتنامه دهخدا
انضباط. [ اِ ض ِ ] (ع مص ) سامان گرفتن . بنوا شدن . خوب نگاهداشته شدن . نظم داشتن . (فرهنگ فارسی معین ). || (اِمص ) پیوستگی و مضبوطی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نظم و انتظام و ترتیب و درستی و عدم هرج و مرج . (ناظم الاطباء). سامان پذیری و آراستگی . |...
-
خیره کردن
لغتنامه دهخدا
خیره کردن . [ رَ / رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) متحیر کردن . حیران و سرگردان کردن : بدیدند پرخون تن شاه راکجا خیره کردی رخ ماه را. فردوسی .صلصل بنوا سخره کند لیلی راگلبن بگهر خیره کند کسری را. منوچهری .مرد خردمند ترا خیره کردزینت نکو پند بخروار خویش . ناصر...