کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَنَانٍ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بَنَانٍ
فرهنگ واژگان قرآن
انگشتان- اطراف انگشتان
-
واژههای مشابه
-
بنان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) banān انگشتان؛ سرانگشتان؛ اطراف انگشتان.
-
بنان
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - سرانگشت . 2 - انگشت .
-
بنان
لغتنامه دهخدا
بنان . [ ب َ ] (ع اِ) سر انگشت . انگشت . بنانه یکی آن . ج ، بنانات . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). سرهای انگشت و این جمع بنانةاست . (از بحر الجواهر) (از کشف ) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). بمعنی مفرد نیز آمده . (آنندراج ). سر انگشت . (ترجمان القرآن ...
-
بنان
لغتنامه دهخدا
بنان . [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بِنَّة. رجوع به بنة شود.
-
ابن بنان
لغتنامه دهخدا
ابن بنان . [ اِ ن ُ ب َ ] (اِخ ) رجوع به سلمویةبن بنان شود.
-
بنان تبان
لغتنامه دهخدا
بنان تبان . [ ب َ ن ِ ت َب ْ با ] (اِخ ) از کسانی است که آیه ٔ «تنزل علی کل افّاک اثیم » (قرآن 222/26). در شأن اوبوده است . رجوع به تنقیح المقال مامقانی ج 1 شود.
-
ابراهیم بن بنان
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن بنان . [ اِ م ِ ن ِ ب َ ] (اِخ ) طبیب خاص معتصم باﷲ عباسی ، برادر سلمویةبن بنان . هر دو برادر عیسوی بودند و خلیفه به آنان اعتماد بسیار داشت ، چنانکه خزینه ٔ بیت المال را بابراهیم سپرد.
-
واژههای همآوا
-
بنان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) banān انگشتان؛ سرانگشتان؛ اطراف انگشتان.
-
بنان
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - سرانگشت . 2 - انگشت .
-
بنان
لغتنامه دهخدا
بنان . [ ب َ ] (ع اِ) سر انگشت . انگشت . بنانه یکی آن . ج ، بنانات . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). سرهای انگشت و این جمع بنانةاست . (از بحر الجواهر) (از کشف ) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). بمعنی مفرد نیز آمده . (آنندراج ). سر انگشت . (ترجمان القرآن ...
-
بنان
لغتنامه دهخدا
بنان . [ ب ِ ] (ع اِ) ج ِ بِنَّة. رجوع به بنة شود.