کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَلُو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بَلُو
لهجه و گویش گنابادی
balouw در گویش گنابادی یعنی راهرو خانه ، مسیر ورود و خروج که به در منزل راه دارد.
-
واژههای مشابه
-
بلو
لغتنامه دهخدا
بلو. [ ب َ ] (اِ) نامیست که در گرگان به داردوست دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). در رامیان ، پاپیتال را گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). پیچک . گیاه پیچنده . رجوع به پاپیتال و پیچک و داردوست شود. || افزاری مانند قندشکن برای شیار زمین که زنان کُنند. (یادداشت...
-
بلو
لغتنامه دهخدا
بلو. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گورک سردشت ، بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 221 تن . آب آن از رودخانه ٔ سردشت و محصول آن غلات و توتون و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
بلو
لغتنامه دهخدا
بلو. [ ب َل ْوْ] (ع مص ) آزمودن . (منتهی الارب ). اختبار خیر یا شر. (تاج المصادر بیهقی ). آزمودن به خیر و شر. (دهار). آزمودن و اختبار کردن . (از اقرب الموارد). بَلاء. و رجوع به بلاء شود. || دریافت حقیقت و کشف آن نمودن . (از منتهی الارب ). بَلاء. و رج...
-
بلو
لغتنامه دهخدا
بلو. [ ب ِل ْوْ ] (ع ص ) فلان بلو اسفار؛ سفرآزموده و کهن و لاغرگشته در آن . (منتهی الارب ). قدیمی و کهنه ، گویند هو بلو اسفار؛ یعنی سفرها و تجارب او را کهن کرده است . (اقرب الموارد). بِلی . و رجوع به بلی شود.- بلو شر ؛ غالب بر بدی و آزموده کار در آن ...
-
بِلُو
لهجه و گویش گنابادی
belouw در گویش گنابادی یعنی به لب ، به دهان
-
بلو
واژهنامه آزاد
(گیلکی) [balu]؛ نوعی بیل برای کندن زمین.
-
شاه بلو
لغتنامه دهخدا
شاه بلو. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مغان بخش گرمی شهرستان اردبیل . دارای 54 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و حبوبات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
فونتن بلو
لغتنامه دهخدا
فونتن بلو. [ فُن ْ تِم ْ بْل ُ / ب ِ ل ُ ] (اِخ ) شهر کوچکی است در نزدیکی پاریس که قدمت تاریخی دارد. (فرهنگ آمریکائی وبستر).
-
چاه بلو
لغتنامه دهخدا
چاه بلو. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس که در 163 هزارگزی شمال خاوری طبس واقع شده . کوهستانی و گرمسیر است و 15 تن سکنه دارد و باصطلاح محلی «شاه بلو»نیز نامیده شود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
بلو تری
واژهنامه آزاد
گیاه پیچکی که خیس است.پیچک نمناک.
-
واژههای همآوا
-
بلو
لغتنامه دهخدا
بلو. [ ب َ ] (اِ) نامیست که در گرگان به داردوست دهند. (یادداشت مرحوم دهخدا). در رامیان ، پاپیتال را گویند. (یادداشت مرحوم دهخدا). پیچک . گیاه پیچنده . رجوع به پاپیتال و پیچک و داردوست شود. || افزاری مانند قندشکن برای شیار زمین که زنان کُنند. (یادداشت...
-
بلو
لغتنامه دهخدا
بلو. [ ب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گورک سردشت ، بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 221 تن . آب آن از رودخانه ٔ سردشت و محصول آن غلات و توتون و حبوب است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).