کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَع پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بَع
لهجه و گویش گنابادی
baa,e در گویش گنابادی یک واژه آوایی میباشد و به معنای اَه و میباشد و برای ابراز ناراحتی و اوقات تلخی بیان میگردد.
-
واژههای مشابه
-
بع
لغتنامه دهخدا
بع. [ ب َ ] (اِ) بعبع. آواز بره و گوسفند وبز و بزغاله . (یادداشت مؤلف ). رجوع به بعبع شود.
-
بع
لغتنامه دهخدا
بع. [ ب َع ع ] (ع مص ) پریشان ریختن شراب . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). پریشان ریختن شراب را: بع الخمر بعاً. (منتهی الارب ). || فزون ریختن آب . (از اقرب الموارد). || پیوسته باریدن ابر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). پیوسته ...
-
بع
دیکشنری عربی به فارسی
فروختن , داد و ستد کردن , طوافي کردن
-
بع بع
دیکشنری فارسی به عربی
ثغاء
-
بع بع کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ثغاء
-
واژههای همآوا
-
با
واژگان مترادف و متضاد
۱. بهوسیله، توسط ۲. به ۳. مع ۴. همراه ≠ بی ۵. آش
-
با
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه) [پهلوی: apāk] bā ۱. همراهی و مصاحبت را میرساند: فریدون با بهرام آمد.۲. در هنگام مقابله و مقایسه به کار میرود: این کاغذ با آن کاغذ فرق دارد.۳. به: با یاد آمد.۴. دارندۀ؛ صاحبِ (در ترکیب با کلمۀ دیگر): باآبرو، باادب، باخرد، باهنر، باهوش.۵....
-
با
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ابا› bā آش: جوجهبا، ماستبا، زیرهبا، شوربا: ◻︎ کی شود صفرای تو ساکن ز خوان ما چو هست / مطبخ ما را بهجای زیربا تقصیربا (سنائی۲: ۵۶).
-
با
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) [مخففِ باد] [قدیمی] bā بواد؛ باشد: زنده با، پاینده با: ◻︎ مهمان شاهم هر شبی بر خوان احسان و وفا / مهمان صاحبدولتم که دولتش پاینده با (مولوی۲: ۶۷).
-
با
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مخففِ اَبا] [قدیمی] bā در اول کنیهها میآمد: باجعفر، باسعید، باکالیجار، بایعقوب، بایزید.
-
با
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) آش : شوربا.
-
با
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (پیش .) 1 - در اول اسم می آید و صفت می سازد: باهنر، باصفا. 2 - در اول مصدرهای عربی می آید و صفت می سازد: بااطلاع ، بامعرفت .