کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَسَرَ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بسر
لغتنامه دهخدا
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) دهیست به حوران . (منتهی الارب ). نام قریه ای از اعمال حوران از اراضی دمشق در سرزمینی که آن را لحا گویند... آورده اند که آرامگاه یسع پیغمبر (ص ) در آنجاست . (از معجم البلدان ج 1 ص 621). و رجوع به همین کتاب ج 1 ص 178 شود.
-
بسر
لغتنامه دهخدا
بسر. [ ب ُ ] (اِخ ) سلمی پدر رافع است . رجوع به بشر و الاصابة ج 1 ص 154 و الاستیعاب شود.
-
بسر
لغتنامه دهخدا
بسر. [ ب ُ ] (اِخ )نام دهی در بغداد. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بسر
لغتنامه دهخدا
بسر. [ ب ُ / ب ُ س ُ ] (ع اِ) غوره ٔ خرما و آنچه از شکوفه ٔ خرما اول ظاهر شود آن را طلع خوانند و چون بسته گردد، سَیّاب گویند و هرگاه سبز گردد جَدّال و سَراد و خَلال و چون اندکی کلان گردد آن را بغو خوانند و چون از آن کلان شود بُسر است بعد از آن مَخَطَ...
-
بسر
لغتنامه دهخدا
بسر. [ ب ُ س َ ](ع اِ) ج ِ بسرة. (ناظم الاطباء). رجوع به بسرة شود.
-
بسر
لغتنامه دهخدا
بسر. [ ب ُ س ِ ] (اِخ ) نام وزیر نصرانی . (غیاث ).
-
بسر
لغتنامه دهخدا
بسر.[ ب ُ ] (اِخ ) ابن حمید. تابعی است . (منتهی الارب ).
-
بسر
لغتنامه دهخدا
بسر.[ ب ُ ] (اِخ ) ابن عبید. تابعی است . (منتهی الارب ).
-
بُسُرْ
لهجه و گویش بختیاری
bosor گیاهى خودرو شبیه به تره و داراى پیاز کهمصرف خوراکى و پزشکى دارد.
-
بسر
لهجه و گویش تهرانی
شخصاً:خدا () شاهده
-
کلم بسر
لغتنامه دهخدا
کلم بسر. [ ک َ ل َ ب ِ س َ ] (ص مرکب ) بمزاح یا تحقیر، کنایه از معمم . آخوند. دستاربند. مندیل بند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
گل بسر
لغتنامه دهخدا
گل بسر. [ گ ُ ب ِ س َ ] (ص مرکب ) آنکه یا آنچه گل بر سر دارد. || وصفی است خیار را از آن رو که خیار پس از روییدن تا مدتی گل آن بر سرش باقی بماند: گل بسر دارم خیار، سنبل تر دارم خیار.
-
گالی بسر
لغتنامه دهخدا
گالی بسر. [ ب ِ س َ ] (اِ) دسته بسه بامهای پوشالی بزبان گیلی . گالی پوش .
-
بسر آوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ دَ) (مص ل .) 1 - تحمل کردن . 2 - سازگار شدن ، ساختن . 3 - به پایان رساندن .
-
بسر بردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. بُ دَ) (مص م .) 1 - گذراندن ، سپری کردن وقت . 2 - بردن تا به انتها.