کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَستو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بَستو
لهجه و گویش تهرانی
گوزه گلی دهان گشاد کوچک،خمره لعابدار کوچک
-
واژههای مشابه
-
بستو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بستک، بشتک، بستوغه› [قدیمی] bastu ۱. سبو؛ کوزۀ سفالی.۲. کوزۀ روغن: ◻︎ چو گردون با دلم تا کی کنی حرب / به بستوی تهی میکن سرم چرب (نظامی۲: ۲۷۵).
-
بستو
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) 1 - سبو، کوزة سفالین . 2 - چوبی که ماست را بر هم زنند تا مسکه و دوغ از هم جدا گردد.
-
بستو
لغتنامه دهخدا
بستو. [ ب َ ] (اِ) بستک . بشتک . بستوق . بستوغه . تیریه . مرطبان سفالین کوچک را گویند ومعرب آن بستوق باشد. (برهان ). مرطبان کوچک . (جهانگیری ). و رجوع به شعوری شود. ظرفیکه در آن مربا و روغن و غیره کنند و بستوغه معرب آنست . (انجمن آرا). خمچه ٔ کوچک با...
-
بستو
دیکشنری فارسی به عربی
دورق
-
بِسْتُوْ
لهجه و گویش گنابادی
bestouw در گویش گنابادی یعنی صبر کن ، وایستا ، بگذار
-
واژههای همآوا
-
بستو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بستک، بشتک، بستوغه› [قدیمی] bastu ۱. سبو؛ کوزۀ سفالی.۲. کوزۀ روغن: ◻︎ چو گردون با دلم تا کی کنی حرب / به بستوی تهی میکن سرم چرب (نظامی۲: ۲۷۵).
-
بستو
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) 1 - سبو، کوزة سفالین . 2 - چوبی که ماست را بر هم زنند تا مسکه و دوغ از هم جدا گردد.
-
بستو
لغتنامه دهخدا
بستو. [ ب َ ] (اِ) بستک . بشتک . بستوق . بستوغه . تیریه . مرطبان سفالین کوچک را گویند ومعرب آن بستوق باشد. (برهان ). مرطبان کوچک . (جهانگیری ). و رجوع به شعوری شود. ظرفیکه در آن مربا و روغن و غیره کنند و بستوغه معرب آنست . (انجمن آرا). خمچه ٔ کوچک با...
-
بِسْتُوْ
لهجه و گویش گنابادی
bestouw در گویش گنابادی یعنی صبر کن ، وایستا ، بگذار
-
جستوجو در متن
-
بستک
لغتنامه دهخدا
بستک . [ ب َ ت َ ] (اِ)بستو. مرتبان کوچک سفالین و چینی ، معرب آن ، بُستوقه . (رشیدی ). مرتبان کوچک که نام دیگرش بستو است . (فرهنگ نظام ). رجوع به بستو و بستوقه شود. || چمچه . || خادم و خدمتکار. (ناظم الاطباء).
-
دورق
دیکشنری عربی به فارسی
تنگ , کوزه , بستو , درکوزه ريختن