کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَرغ،ورغ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بَرغ،ورغ
لهجه و گویش تهرانی
سد کوتاه از خاک و گل
-
واژههای مشابه
-
برغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ورغ، برغاب، برغست، برم، ورم› [قدیمی] barq جایی از نهر که با سنگ و خاک جلو آن را ببندند تا آب داخل جوی دیگر شود؛ جایی که آب از نهر وارد جوی کوچک شود؛ سر برغ: ◻︎ چو شمع از عشق هر دم بازخندم / به پیش چشم برغی بازبندم (عطار: لغتنامه: برغ).
-
برغ
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در برابر آب ببندند، سد، برغاب . ورغ و وارغ نیز گویند.
-
برغ
لغتنامه دهخدا
برغ . [ ب َ ] (ع مص ) به ناز و نعمت زیستن . (منتهی الارب ). رجوع به بَرَغ شود.
-
برغ
لغتنامه دهخدا
برغ . [ ب َ ] (ع اِ) لعاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
برغ
لغتنامه دهخدا
برغ . [ ب َ / ب َ رَ / ب َ رِ] (اِ) بند آب . (برهان ). سد. (شرفنامه ٔ منیری ). برغ آب . بندی باشد که از چوب و خاشاک و خاک و گل در پیش آب بندند. بزغ . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ) (شرفنامه ). ورغ . (فرهنگ فارسی معین ). ورجوع به بز...
-
برغ
لغتنامه دهخدا
برغ . [ب َ رَ ] (ع مص ) بَرغ . (از منتهی الارب ). بناز و نعمت زیستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و فعل آن از باب سمع است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
ورغ
لغتنامه دهخدا
ورغ . [ وَ ] (اِ) بند آب باشد که پیش سیل بندند. بندی که از چوب و علف و خاک و گل در پیش رودخانه ها بندند. (برهان ) (ناظم الاطباء) : آب هرچه کمترک نیرو کندبند و ورغ سست و پوده بفکند. رودکی .دل برد و مرا نیز به مردم نشمردگفتار چه سود است که ورغ آب ببرد....
-
ورغ
لغتنامه دهخدا
ورغ . [ وُ ] (اِ) تیرگی و تاریکی . || کدورت خاطر. آشفتگی و آزردگی . (ناظم الاطباء).
-
ورغ
لغتنامه دهخدا
ورغ . [ وُ رُ ] (اِ) وروغ . تیرگی و کدورت . (برهان ). رجوع به ورغ شود.
-
ورغ
فرهنگ فارسی معین
(وَ رْ) (اِ.) سد مانندی ساخته شده از چوب و علف و گِل .
-
ورغ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (اِ.) فروغ ، روشنی .
-
ورغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از سنسکریت] ‹ورغو، ورگ، ورگو، برغ› [قدیمی] varq بندی که از چوب و علف یا سنگ و خاک برای برگرداندن مجرای آب بر روی نهر میبستند: ◻︎ آب هر چه بیشتر نیرو کند / بند ورغ سستبوده بفگند (رودکی: ۵۳۲).
-
ورغ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹وراغ› [قدیمی] varq فروغ؛ روشنی: ◻︎ گل را چه گَرد خیزد از ده گلابزن؟ / مَه را چه ورغ بندد از صد چراغدان؟ (؟: کلیلهودمنه: ۲۶).