کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَدِيعُ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بَدِيعُ
فرهنگ واژگان قرآن
آنکه بدون الگو ونمونه چيزي را خلق مي کند-پديد آورنده
-
واژههای مشابه
-
بدیع
واژگان مترادف و متضاد
ابتکاری، بکر، بیسابقه، تازه، خوب، خوش، طرفه، عجیب، نادره، نادیده، نو، نوظهور، نیکو ≠ کهنه
-
بدیع
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] badi' ۱. تازه؛ نو.۲. شگفت.۳. موجد و مبتدع؛ نوبیرونآورنده.۴. (اسم) (ادبی) علمی که در آرایش سخن، زینت کلام، صنایعی که نظم و نثر را زینت میدهد بحث میکند.
-
بدیع
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] (اِ . ص .) 1 - نو، تازه . 2 - دانشی که به بیان زیبایی های صنایع شعری می پردازد. 3 - عجیب ، نادر.
-
بدیع
لغتنامه دهخدا
بدیع. [ ب َ ] (اِخ ) یکی از نامهای باری تعالی . (ناظم الاطباء). از اسماء باری تعالی است و معنی آن مبدع است زیرا که حضرت او بدیع است در نفس خود و برای او مثلی نیست . (از اقرب الموارد) . نوآفریننده ٔ آسمانها و زمینها. (مهذب الاسماء) : بدیعی که شخص آفری...
-
بدیع
لغتنامه دهخدا
بدیع. [ ب َ ] (ع ص ) نو بیرون آورنده . (ناظم الاطباء). نو بیرون آورنده نه بر مثالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نوکننده . (مهذب الاسماء). چیز نو بیرون آرنده . (یادداشت مؤلف ). || نو بیرون آورده . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن عل...
-
بدیع
دیکشنری فارسی به عربی
اصلي , رائع , رواية , متانق
-
بدیعالزمان
فرهنگ نامها
(تلفظ: badieozzamān) (عربی) نادر روزگار ، آن که در زمان خود یگانه است و نظیری ندارد .
-
علم بدیع
فرهنگ واژههای سره
دانش نوآور
-
بدیع الجمال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] badioljamāl نیکورو؛ زیبا؛ خوبرو.
-
بدیع الزمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی] [قدیمی] badi'oz[z]amān طرفۀ روزگار.
-
امیرمحمد بدیع
لغتنامه دهخدا
امیرمحمد بدیع. [ اَ می م ُ ح َم ْ م َ دِ ب َ ] (اِخ ) قاضی هروی ، پسر امجد قاضی . از علماء و سادات هرات بود. شعر می سروده و در تاریخ صاحب اطلاع بوده است . رجوع به دایرةالمعارف آریانا شود.
-
بدیع اسطرلابی
لغتنامه دهخدا
بدیع اسطرلابی . [ ب َ ع ِ اُ طُ ] (اِخ ) رجوع به هبةاﷲبن حسین بن یوسف اسطرلابی شود.
-
بدیع بلخی
لغتنامه دهخدا
بدیع بلخی . [ ب َ ع ِ ب َ ] (اِخ ) ابومحمد بدیعبن محمدبن محمود بلخی . از شاعران نیمه ٔ دوم قرن چهارم هجری و معاصر طاهربن فضل بن محمد چغانی (درگذشته بسال 381 هَ . ق .) و همچنین معاصر دقیقی بوده است . از اشعار او در لباب الالباب چ لیدن ج 2صص 22 - 23 چ ...