کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَدَتْ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بَدَتْ
فرهنگ واژگان قرآن
پديدار شد
-
واژههای همآوا
-
بدة
لغتنامه دهخدا
بدة. [ ب ِ / ب َدْ دَ ] (ع اِ) قوت و توان ، یقال ماله بدة؛ یعنی نیست او را طاقت آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قوت . توان . طاقت . (یادداشت مؤلف ).
-
بدة
لغتنامه دهخدا
بدة. [ ب ُدْ دَ ] (ع اِ) بهره ای از هر چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، بِدَد. || طاقت . || غایت چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): بینی و بینک بدة؛ای غایة و مدة. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
اخ
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) ‹اوخ› [قدیمی] 'ox هنگام شادی، غم، درد، و تٲسف گفته میشود: ◻︎ اخاخی برداشتی ای گیجگاج / تا که کالای بدت یابد رواج (مولوی: ۶۰۳).
-
گاج
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) (پزشکی) [قدیمی] gāj = لوچ: ◻︎ اُخ اُخی برداشتی ای گیجِ گاج / تا که کالای بدت یابد رواج (مولوی: ۶۰۳).
-
ذات الرأس
لغتنامه دهخدا
ذات الرأس . [ تُرْ رَءْس ْ ] (ع اِ مرکب ) قسمی از شکستگیهای سر(شجة) است . عوف هجیمی راست : و هم ضربوک ذات الرأس حتی بدت ام ّالدماع من العظام .(از المرصع).
-
کاج
لغتنامه دهخدا
کاج . (ص ) کاژ. لوچ . احول . دوبین : اخ اخی برداشتی ای گیج کاج تا که کالای بدت یابد رواج . مولوی .این قضا را هم قضا داند علاج عقل خلقان در قضا گیج است و کاج .مولوی .
-
اخ
لغتنامه دهخدا
اخ . [ اُ ] (صوت ) صوتی است نمودن تألم را. || صوتی نمودن التذاذ را : بعره را ای گنده مغز و گنده مخ زیر بینی بنهی و گوئی که اُخ اُخ اُخی برداشتی ای گیج کاج تا که کالای بدت یابد رواج .مولوی .
-
اراق
لغتنامه دهخدا
اراق . [ اَ ] (اِخ ) موضعی است در قول ابن احمر:کأن علی الجمال أوان حُفّت هجائن من نِعاج اراق عینا.و زیدالخیل الطائی گوید:و لما أن بدت لصفا أراق تجمع من طوائفهم فُلول کانهم بِجنب الحوض اصلانَعام قالص عنه الظلول .(معجم البلدان ).
-
تقطین
لغتنامه دهخدا
تقطین . [ ت َ ] (ع مص ) شکوفه برآوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شکوفه برآوردن درخت مو. (از اقرب الموارد)، یقال : قطن الکرم اذا بدت زمعاته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || مقیم گردانیدن کسی را به مکانی . (از اقرب الموارد).
-
گلشنی دمشقی
لغتنامه دهخدا
گلشنی دمشقی . [ گ ُ ش َ ی ِ دِ م َ ] (اِخ ) ابن معصوم وی را از عارفان و سالکان صافی میشمرد و گوید: بدین سبب به صوفی ملقب شده است . او را در ادب پایگاهی است ، ولی شعرش متوسط است از آنجمله او را ابیاتی است درباره شیخ محی الدین عربی که گلشنی ملازم طریقت...
-
نشخوار کردن
لغتنامه دهخدا
نشخوار کردن . [ ن َ / ن ُ خوا / خا ک َ دَ ] (مص مرکب ) واپس جویدن . اجترار. اجرار. خورده را بار دیگر از گلو به دهان آورده جویدن ، چنانکه شتر و بعض حیوانات دیگر. (یادداشت مؤلف ) : چنان دان که بخت بدت خوار کردجهان خوردت و باز نشخوار کرد. اسدی .نشخوار ...
-
اعنات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] 'e'nāt ۱. (ادبی) در بدیع، تکرار حرفی پیش از حرف رَوی یا حرف دیگر قافیه که اگر از آن صرفنظر کنند عیب و نقصی در شعر پیدا نمیشود، مانندِ این شعر: چشم بدت دور ای بدیعشمایل / یار من شمع جمع و شاه قبایل ـ جلوهکنان میروی و باز...