کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَاطِلِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باطل نیوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [عربی، فارسی] [قدیمی] bātelniyuš باطلشنو؛ آنکه به سخن باطل گوش میدهد.
-
باطل شدن
لغتنامه دهخدا
باطل شدن . [ طِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) (... روزه و امثال آن ) از میان رفتن . تباه گشتن . فاسدشدن . (از آنندراج ). ناچیز شدن . هیچ شدن . (ناظم الاطباء). بطلان . تباه شدن بواسطه ٔ عملی مبطل : این مملکت خسرو تأیید سمائی است باطل نشود هرگز تأیید سمائی . م...
-
باطل کردن
لغتنامه دهخدا
باطل کردن . [ طِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ابطال . (ترجمان القرآن ). الغاء. (تاج المصادر بیهقی ). از میان بردن . مضمحل کردن . محو کردن . تباه کردن : و لیکن اتفاق آسمانی کند تدبیرهای مرد باطل . منوچهری .باطل کند شبهای او تابنده روز انورش ناچیزگردد پیر و زرد...
-
باطل گرداندن
لغتنامه دهخدا
باطل گرداندن . [ طِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) باطل کردن : همگان بگریستند و زاری کردند تا مگر این عزم باطل گرداند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). || محو کردن .تباه کردن . باطل کردن : مردم محله آن نقش را سترده بودند و باطل گردانیده . (تاریخ طبرستان ).
-
باطل گردانیدن
لغتنامه دهخدا
باطل گردانیدن . [ طِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) باطل گرداندن . باطل کردن . || محو کردن . نابود کردن : بعد از آن آنرا دیواری ساختند و چهار دروازه و بمدتی نزدیک آنرا باطل گردانیدند و عمارت در افزودند. (مجمل التواریخ و القصص ).
-
باطل گردیدن
لغتنامه دهخدا
باطل گردیدن . [ طِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) باطل گشتن . باطل شدن . محو شدن . از میان رفتن . زُهوق . (ترجمان القرآن ) : اگر سوءالمزاج سرد باشد اندر هوای سرد و خنک بامداد لبها کبود گردد و حس او باطل گردد.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). امیر بدین نامه بیارمید و رف...
-
باطل گفتن
لغتنامه دهخدا
باطل گفتن . [ طِ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بیهوده گفتن . ناحق گفتن . ژاژخایی . پراکنده گویی : بلی مرد آنکس است از روی تحقیق که چون خشم آیدش باطل نگوید.سعدی (گلستان ).
-
باطل السحر
لغتنامه دهخدا
باطل السحر. [ طِ لُس ْ س ِ ] (ع اِ مرکب ) دعا یا عملی تباه کننده ٔ اثر جادوئی . (یادداشت مؤلف ). عزائم و افسون که ابطال سحر بدان کنند. (آنندراج ). هر آنچه جادو و سحر را بی اثر کند. (ناظم الاطباء) : چین ابرو خط آزادی است مجنون تراناز بیجا باطل السحر ...
-
باطل پرست
لغتنامه دهخدا
باطل پرست . [ طِ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه پیرو راه باطل باشد. کافر که باطل پرستد. بیراهه رو. مقابل حق پرست : سر حق شناسان بر آرم ز خاک به باطل پرستان در آرم هلاک .نظامی .
-
باطل پرور
لغتنامه دهخدا
باطل پرور. [ طِ پ َ رْ وَ ] (نف مرکب ) آنکه باطل را پرورد. دوستدار کفر و بیراهه روی : بوالمظفر حق نواز و خصم باطل پرور است دور باطل حق تعالی بر نتابد بیش ازین .خاقانی .
-
باطل پیشه
لغتنامه دهخدا
باطل پیشه . [ طِ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه راه ناحق پیشه سازد. بی سروپا. غوغا. (یادداشت مؤلف ) : و عامه ٔ شهر و باطل پیشه ها سرها برهنه کردند و با یکدیگر حرب اندر گرفتند و جماعتی از سواران بباب العامه هر چهارپای که یافتند بر در سرای مقتدر پی کردند....
-
باطل خوار
لغتنامه دهخدا
باطل خوار. [ طِ خوا / خا ] (نف مرکب ) خورنده ٔ باطل . محوکننده ٔ باطل . چیزی که ناحق را فروبرد. (آنندراج ) : رایتت آیتی است حق گسترقلمت معجزی است باطل خوار.انوری (از آنندراج ).
-
باطل ستیز
لغتنامه دهخدا
باطل ستیز. [ طِ س ِ ] (نف مرکب ) بر باطل ستیزنده . که نه بر حق ستیزد. آنکه جنگ به ناحق کند. (آنندراج ) : ز حق دشمنی چند باطل ستیزببین چون کند حق ز باطل گریز.نظامی (از آنندراج ).
-
باطل نیوش
لغتنامه دهخدا
باطل نیوش . [ طِ ن ِ ] (نف مرکب ) یا گفتار باطل نیوش ؛ باطل شنو. حق نشنو. آنکه به سخن بیهوده گوش فرادهد : تبسم کنان گفتش ای تیزهوش اصم به که گفتار باطل نیوش .سعدی .
-
خط باطل
لغتنامه دهخدا
خط باطل . [ خ َطْ طِ طِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خطی که برای ابطال چیزی کشیده میشود. کنایه از خطا و عیب . (یادداشت بخط مؤلف ).