کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بَأْسِ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
باس تر
لغتنامه دهخدا
باس تر. [ت ِ ] (اِخ ) نام شهر و بندری مهم از آنتیل فرانسه و حاکم نشین ناحیه ٔ گودلوپ و در حدود ده هزار و پانصد تن جمعیت دارد. || همچنین نام بندری از بنادر آنتیل انگلستان که قریب 8500 تن جمعیت دارد.
-
باس فره کانس
لغتنامه دهخدا
باس فره کانس . [ ف ِ رِ ] (فرانسوی ، ص مرکب ) کم بسامد. (لغات مصوبه ٔ فرهنگستان ). اصطلاح علمی در الکتریسیته . موجهائیکه بس آمد آنها از 10000 کوچکتر باشد موجهای کم بس آمد (قلیل التواتر) و آنهائیکه دارای بس آمد هستند موجهای پر بس آمد نامیده میشوند. بز...
-
میباس،می با هاس
لهجه و گویش تهرانی
می با یست
-
واژههای همآوا
-
باس
واژگان مترادف و متضاد
۱. بیم، ترس، هراس ۲. خشم، هیبت، غضب
-
بعث
واژگان مترادف و متضاد
۱. حشر، معاد، نشوز ۲. رستاخیز، قیامت ۳. برانگیختگی ۴. برانگیختن ۵. فرستادن ۶. زنده کردن (مردگان)
-
باس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] ba's ۱. شجاعت؛ دلیری.۲. قوت.۳. خشم.۴. خوف.۵. عذاب.۶. شدت؛ سختی.
-
باس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فرانسوی: basse] (موسیقی) bās ۱. ویژگی صدای بم مرد.۲. (اسم) خوانندۀ مرد که صدای بم دارد.۳. (اسم) قسمتی از قطعۀ موسیقی که این خواننده اجرا میکند.۴. (اسم) مجموعهای از خوانندگان گروه کر که صدای بم مردانه دارند.
-
بئس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی، مقابلِ نعم] be's زشت؛ بد.
-
بعث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] ba's ۱. انگیختن؛ برانگیختن؛ به کاری واداشتن.۲. [قدیمی] زنده کردن مردگان.۳. (اسم) [قدیمی] قیامت.
-
بأس
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - نیرو، شجاعت . 2 - خشم ، غضب . 3 - سختی ، شدت . 4 - بیم ، ترس .
-
بعث
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] (مص م .) 1 - برانگیختن . 2 - فرستادن . 3 - زنده کردن مردگان .
-
باس
فرهنگ فارسی معین
[ فر. ] ( اِ.) 1 - بم ترین صدای مرد در موسیقی . 2 - بم ترین و بزرگترین ساز زهی در ارکستر.
-
باث
لغتنامه دهخدا
باث . (ع ص ) پراکنده و متفرق :ترکهم حاث باث (مکسورتین )؛ گذاشت ایشان را پراکنده ، و متفرق و در آن دو لغت دیگر هم آمده : ترکهم حوث بوث (مفتوحتین ) و حوثاًبوثاً (منوّنین ). (منتهی الارب ).
-
بئس
لغتنامه دهخدا
بئس . [ ب َ ءِ ] (ع ص ) (از مصدر بأس ) شدید. سخت . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). - عذاب بئس ؛ عذاب شدید. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شجاع . (اقرب الموارد).
-
بئس
لغتنامه دهخدا
بئس . [ ب ِءْ س َ ] (ع فعل ) کلمه ٔ ذم . (منتهی الارب ). و آن فعل ماضی جامد است . (از اقرب الموارد). فعل ذم در برابر نِعم َ و آن فعل ماضی و جامد است و جز ماضی از آن صرف نشود و اسم آن مخصوص به مدح گفته میشود، چنان که بئس الرجل زید؛ بد مردی است زید، ال...