کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بو فروختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
Laurus
برگِ بو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] سردهای از برگبوئیانِ همیشهسبز با برگهای معطر که از آن بهعنوان ادویه یا دارو استفاده میشود و دارای سه گونه است که اغلب در نواحی مدیترانهای میرویند
-
odourless
بیبو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ویژگی مادهای که فاقد هرگونه بو است
-
بو بردن
فرهنگ فارسی معین
(بُ دَ) (مص م .) فهمیدن ، پی به موضوعی سرُی بردن .
-
بو گرفتن
فرهنگ فارسی معین
(گِ رِ تَ) (مص ل .) گندیدن ، فاسد شدن .
-
برگ بو
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِمر.) گیاهی از تیرة غارها جزو تیره های نزدیک به آلاله ها که به صورت درختچه می باشد.
-
شب بو
فرهنگ فارسی معین
( ~ .) (اِمر.) گیاهی است از تیرة صلبیان که زینتی است و به سبب دارا بودن گل های معطر و زیبا غالباً در باغچه ها کشت می شود. شب بوی ، شقاری ، شمشم ، خمخم ، خیرو، خیری نیز گفته می شود.
-
شاه بو
لغتنامه دهخدا
شاه بو. (اِ مرکب ) رجوع به شاه بوی شود.
-
سمن بو
لغتنامه دهخدا
سمن بو. [ س َ م َ ] (ص مرکب ) سمن بوی . معطر و خوشبو مانند یاسمن . (ناظم الاطباء) : سمن بوی و زیبارخ و ماهروی چو خورشیددیدار و چون مشک بوی . فردوسی .سمن بوی خوبان با ناز و شرم همه پیش کسری برفتند نرم . فردوسی .شکرشکن است یا سمن گوی من است عنبرذقن است...
-
شب بو
لغتنامه دهخدا
شب بو. [ ش َ ] (اِ مرکب ) شب انبوی . شب بوی . منثور. گلی که در شب بو میدهد و در روز بو ندارد و آن اقسام دارد. (فرهنگ نظام ). گیاهی است از تیره ٔ صلیبیان که زینتی است و ارتفاعش بین 30 تا 70 سانتیمتر است و بسبب دارا بودن گلهای معطر و زیبا غالباً در باغ...
-
بت بو
لغتنامه دهخدا
بت بو. [ ب َ ] (اِ) ماستی که آبش کشیده و خشک شده باشد و در عربی قریشه گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 178). کشک . (ناظم الاطباء).
-
پاراماری بو
لغتنامه دهخدا
پاراماری بو. (اِخ ) پایتخت و بندر گویّان هلند بر ساحل شطّ سوری نام دارای 36000 تن سکنه .
-
برگ بو
لغتنامه دهخدا
برگ بو. [ ب َ گ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گیاهی از تیره ٔ غارها جزو تیره های نزدیک به آلاله ها که بصورت درختچه می باشد، و آن گیاهی است دوپایه ، برگهایش منفرد، کامل و کناره هایش کمی موج دار است . طول برگهایش تا 14 سانتیمتر و عرض تا 4/5 سانتیمتر میر...
-
بو ستدن
لغتنامه دهخدا
بو ستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کسب کردن بو. (آنندراج ) : خار پهلو کند صحبت گل گر ز خلق تو بو ستاند باغ .مجد همگر (از آنندراج ).
-
بو آمدن
لغتنامه دهخدا
بو آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) بو شنیدن . به مشام رسیدن بو. پراکنده شدن بو چنانکه ببویند آن را : گر از حدیث تو کوته کنم زبان امیدکه هیچ حاصل از این گفتگو نمیآیدگمان برند که در عودسوز سینه ٔ من نبود آتش معنی که بو نمی آید. سعدی . || احساس کردن . درک ...
-
بو بردن
لغتنامه دهخدا
بو بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) احساس کردن و واقف شدن وخبردار گردیدن و پی بردن . (ناظم الاطباء). احساس کردن . ادراک کردن . فهمیدن . واقف شدن . خبردار گردیدن بطور اجمال . پی بردن . نشان یافتن . (فرهنگ فارسی معین ) : پادشاهان جهان از بدرگی بو نبردند از...