کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بو ستدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بو ستدن
لغتنامه دهخدا
بو ستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از کسب کردن بو. (آنندراج ) : خار پهلو کند صحبت گل گر ز خلق تو بو ستاند باغ .مجد همگر (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
بُوْ
لهجه و گویش گنابادی
bow در گویش گنابادی یعنی بود ، هست
-
گنه بو
لغتنامه دهخدا
گنه بو. [ گ ِ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان بخش حومه ٔ شهرستان سنندج که در 45000 گزی شمال باختری سنندج و 7000 گزی شوسه ٔ سنندج به مریوان واقع شده است . هوای آن سرد و سکنه اش 190 تن است . آب آن از رودخانه ٔ برودر و چشمه تأمین میشود. محصول آ...
-
گونده بو
لغتنامه دهخدا
گونده بو. [ گُن ْ دِ ] (اِخ ) نام پادشاه بورگُنْی و عموی کلوتیدا است که در سال 516 م . میزیسته است .
-
شب بو
فرهنگ نامها
(تلفظ: šab bu) (در گیاهی) گلی معطر و زینتی در رنگهای مختلف با ساقهی بلند که مصرف دارویی داشته ؛ گیاه این گل که دو ساله یا دائمی و زینتی است و انواع متعدد دارد ، خیری .
-
Melissa
وارنگبو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گیاهان دارویی] سردهای از نعنائیان شامل گیاهان علفی چندساله با ساقههای چهارگوش و پوشیده از کرکهای غدهدار یا کرکهای ساده و با برگهای بزرگ و دُمبرگدار و پهنک تخممرغی و دندانهدار و با گلهای چرخهای در محور برگهای زبرین؛ جام گل از کاسۀ گل بی...
-
off odour
گشتهبو
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] بویی غیر از بوی طبیعی مادۀ غذایی که معمولاً براثر تغییرات نامطلوب و فساد در آن ایجاد میشود
-
بو بردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. استنباط کردن، اطلاع حاصل کردن، پی بردن، خبردار شدن، حس کردن، در یافتن، فهمیدن، متوجه شدن، مطلعشدن، ملتفت شدن ۲. احساس کردن ۳. استشمام کردن ۴. بو خوردن
-
بو دادن
واژگان مترادف و متضاد
۱. برشته کردن ۲. بویناک کردن ۳. بوی بد پراکندن، بویناک بودن، بوی گند دادن، عفن بودن، گندیده بودن، متعفنبودن
-
بو کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. استشمام کردن، بو کشیدن، بوییدن ۲. بدبو شدن، متعفن شدن ۳. له شدن، فاسد شدن
-
بو گرفتن
واژگان مترادف و متضاد
بدبو شدن، بویبد دادن، بویناک شدن، گندیدن، گندیده شدن، متعفن شدن
-
غالیه بو
لغتنامه دهخدا
غالیه بو. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) غالیه بوی . رجوع به غالیه بوی شود : بخواب دوش چنان دیدمی که زلفینش گرفته بودم و دستم هنوز غالیه بوست .سعدی .
-
هم بو
لغتنامه دهخدا
هم بو. [ هََ ] (ص مرکب ) دارای بوی یکسان و رایحه ٔ همانند : فصل بهار تازه و نوروز دلفریب همبوی مشک ، باد و زمین پر ز بوی بان . فرخی .دو چیز که دارای یک بو هستند.- امثال : دوخر در یک طویله اگر هم رنگ نشوند هم بو میشوند ؛ یعنی معاشرت در تغییر روحیات ا...
-
گل بو
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] golbu آنکه بوی خوش مانند بوی گل دارد.