کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوی خوش عطر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
تبه بوی
لغتنامه دهخدا
تبه بوی . [ ت َ ب َه ْ ] (اِ مرکب ) بوی تبه . تباه بوی . رجوع به تباه بوی شود.
-
سوسن بوی
لغتنامه دهخدا
سوسن بوی . [ سو سَم ْ ] (ص مرکب ) آنکه بوی سوسن دهد. ببوی سوسن . که بوی او چون سوسن بود. خوشبو : ترک سن سن گوی توسن خوی سوسن بوی من گر نگه کردی بسوی من نبودی سوی من . خاقانی .چون چنان دید ترک توسن خوی راه دادش بسرو سوسن بوی .نظامی .
-
می بوی
لغتنامه دهخدا
می بوی . [ م َ/ م ِ ] (ص مرکب ) دارای بوی باده . که بوی می دارد.
-
میان بوی
لغتنامه دهخدا
میان بوی . [ یام ْ ب ُ وی ] (حامص مرکب ) یعنی در میان و وسط بودن بدون افراط و تفریط. (آنندراج ). یعنی در میان و وسط بودن . (انجمن آرا).
-
نافه بوی
لغتنامه دهخدا
نافه بوی . [ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) خوشبوی . معطر : بر عیش زدند ناف عالم اکنون که بهارنافه بوی است . خاقانی . || کنایه از گنده دهان است یعنی شخصی که دهان او بوی کند. (برهان قاطع). کنایه ازگنده دهن ، چه بوی ذات نافه گند می باشد از جهت آنکه پوستی است مت...
-
بارنگ بوی
لغتنامه دهخدا
بارنگ بوی . [ رَ ](اِ مرکب ) همان بادرنگبو باشد. (دِمزن ). بادروج . حوک . باذروج . بادرنگبوی . بادرنجبویه . (ناظم الاطباء).
-
پری بوی
لغتنامه دهخدا
پری بوی . [ پْری / پ ِ بُی ْ ] (اِخ ) قصبه ای است کوچک در ساحل رود لیم نزدیک سرحد بوسنی ، در شمال شرقی سنجاق طاش لیجه از ولایت قوصوه . (قاموس الاعلام ترکی ).
-
بوی جهودان
لغتنامه دهخدا
بوی جهودان . [ ی ِ ج ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) درختی است و نام دیگر آن دَوم است و بهندی آنرا کوکل نامند. مقل . (یادداشت بخط مؤلف ):فرض ؛ بار درخت بوی جهودان تا وقتی که سرخ باشد. دَوم ؛ درخت بوی جهودان و بهندی کوکل است . مِسطَح ؛ بوریاکه از برگ بو...
-
بوی چکیدن
لغتنامه دهخدا
بوی چکیدن . [ چ َ دَ ] (مص مرکب ) مرادف بوی دمیدن ، بوی خاستن ، بوی زدن از چیزی ، بو دادن ، بو بلند شدن ، بو ریختن ، بو گنجیدن ، بوی شایع شدن ، بوی تراویدن و بو پریدن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 68) : بوی گلاب از در و دیوار می چکدای گل به آه گرم که برخورد...
-
بوی دادن
لغتنامه دهخدا
بوی دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) رایحه داشتن و بیشتر در رایحه های بد و نتن استعمال میشود. (ناظم الاطباء). از خود بوی متصاعد کردن : تا صبر را نباشد شیرینی شکرتا بید بوی ندهد بر سان داربوی . رودکی .نباشد در او زخم دل بی سرشک که سودای نقدش دهد بوی مشک . میر...
-
بوی داشتن
لغتنامه دهخدا
بوی داشتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دارای بوی بودن . بوی متصاعد کردن : باغ بنفشه و سمن بوی ندارد ای صباغالیه ای بسای از آن طره ٔ مشکبوی او. سعدی .فصل نوروز که بوی گل و سنبل داردلطف این باد ندارد که تو می پیمایی .سعدی .- بوی داشتن زخم ؛ناسور شدن زخم از رس...
-
بوی دمیدن
لغتنامه دهخدا
بوی دمیدن . [ دَدَ ] (مص مرکب ) بوی آمدن ... (آنندراج ) : میدمیداز دم مشکین صبا بوی بهشت بوی بردیم از آن زآن سر کوه آمده بود. کمال خجندی (از آنندراج ).از سبزه ٔ خط تو دمد بوی جان هنوزبلبل برون نرفته از این گلستان هنوز.اوجی همدانی (از آنندراج ).
-
بوی شنیدن
لغتنامه دهخدا
بوی شنیدن . [ ش ِ دَ ] (مص مرکب ) استشمام رایحه ٔ خوب یا بد کردن . (ناظم الاطباء). استشمام بوی کردن . حس کردن بوی : و باشد که منفذ بینی گرفته و بسته شود و بوی و گند نشنود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).هرکه نشنیده ست روزی بوی عشق گو به شیراز آی و خاک ما ببوی...
-
بوی گرفتن
لغتنامه دهخدا
بوی گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) برشته شدن . || متعفن و فاسد و ضایع شدن . (ناظم الاطباء).
-
بوی ابزار
لغتنامه دهخدا
بوی ابزار. [ اَ ] (اِ مرکب ) رجوع به بوی افزار شود.