کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بویحیی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بویحیی
/buyahyā/
معنی
ملکالموت؛ عزرائیل.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بویحیی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی: ابویحیی] [قدیمی، مجاز] buyahyā ملکالموت؛ عزرائیل.
-
بویحیی
لغتنامه دهخدا
بویحیی . [ ی َ یا ] (اِخ ) رجوع به ابویحیی شود.
-
جستوجو در متن
-
ابویحیی
لغتنامه دهخدا
ابویحیی . [ اَ بو ی َ یا ] (اِخ ) ملک الموت . عزرائیل . رجوع به ابویحیی مطلق و رجوع به بویحیی شود.
-
کراتن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] kar[r]ātan =عنکبوت: ◻︎ همی بستد سنان من روانها همچو بویحیی / همی برشد کمیت من به تاری همچو کراتن (فرقدی: لغتنامه: سنان).
-
ابویحیی
لغتنامه دهخدا
ابویحیی . [ اَ بو ی َ یا ] (اِخ ) کنیت ملک الموت . (مهذب الاسماء). عزرائیل . کنیت مهتر عزرائیل . (مؤید). بویحیی : به تیغ عشق شو کشته که تا عمر ابد یابی که از شمشیر بویحیی نشان ندهد کس از احیا. سنائی .همی بستد سنان من روانها چون ابویحیی همی برشد کمیت...
-
هادم اللذات
لغتنامه دهخدا
هادم اللذات . [ دِ مُل ْ ل َذْ ذا ] (ع اِ مرکب ) کنایه از مرگ است . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِخ ) لقب عزرائیل است . ملک الموت . بویحیی . (مجموعه ٔ مترادفات ص 248). ویران کننده ٔ لذتها. و این لقب ملک الموت است ، یعنی فرشته ای که قابض ارو...
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از زاهر. روشن تر. (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ) (کنزاللغات ) : هست خورشید ازهر از انجم تو ز خورشید ازهری ازهر. سوزنی . || (ص ، اِ) روشن . (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب ). درخشان : بروی پاک و رای نیک و فعل خوب و ک...
-
عزرائیل
لغتنامه دهخدا
عزرائیل . [ ع ِ ] (اِخ ) نام ملک الموت ، و آن لغتی است عبرانی . (از اقرب الموارد). ملک مقرب است و او بنده ٔ خداست ، و عزرا در زبان سریانی بنده است و ئیل نام خدای تعالی ، و او قابض ارواح است . (غیاث اللغات ). فرشته ٔ مرگ . (دهار). ملک الموت و قابض ارو...
-
سنان
لغتنامه دهخدا
سنان . [ س ِ ] (ع اِ) سرنیزه .(آنندراج ). نیزه . (غیاث ) (منتهی الارب ) : همی بستد سنان من روانها همچو بویحیی همی برشدکمیت من بتاری همچو کراتن . فرقدی .همی سر آرد بار آن سنان نیزه ٔ اوهرآینه که همه خون خورد سر آرد بار. دقیقی .بگرز و به تیغ و سنان درا...
-
زمزم
لغتنامه دهخدا
زمزم . [ زَ زَ ] (اِخ ) چاهی است نزدیک خانه ٔ کعبه شرفها اﷲ. (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء) (از غیاث ) (از شرفنامه ٔ منیری ) (از اقرب الموارد) (از برهان ). و بمعنی آب آن چاه نیز آمده . (آنندراج ). نام چشمه یا چاهی است نزدیک کعبه که با سودن پ...
-
ی
لغتنامه دهخدا
ی . [ ای ] (حرف ) یاءدیگری که در نظم و نثر متقدمان شایع بوده است یاء ممال است و چون آن را با یاء مجهول قافیه می کرده اند می توان آن را از یاآت مجهول شمرد. اصل این یاء عبارت است از الف مقصوره یا ممدوده ای که در آخر کلمات عرب واقع می شود و فارسی زبانان...
-
ستدن
لغتنامه دهخدا
ستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص ) پهلوی «ستتن » . گرفتن . دریافت کردن . رجوع کنید به استدن . ستادن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گرفتن . (آنندراج ) (غیاث ) : کآن تبنگو کاندر آن دینار بودآن ستد زیدر که ناهشیار بود. رودکی .و این ناحیت بستدند و این جا مقیم ...
-
لوح محفوظ
لغتنامه دهخدا
لوح محفوظ. [ ل َ ح ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قال اﷲ تعالی : فی لوح محفوظ، قیل هو لوح ما فی السماء و مکتوب مافیه و قیل انه من نور و قیل هو ام الکتاب و قیل هو فی حفظ اﷲ کانه فی لوح . (منتهی الارب ). ام القرآن . ام الکتاب . کتاب حفیظ. (ترجمان القر...
-
زهره
لغتنامه دهخدا
زهره . [ زُ رَ / رِ ] (اِخ ) ستاره ای است معروف که آن را ناهید خوانند.(برهان ). در عربی نام ناهید است . (انجمن آرا) (آنندراج ). سیاره ای است که مطربه ٔ فلک است . فارسیان به سکون ها استعمال کرده اند... (شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی ستاره ٔ معروف اگرچه در ...