کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوند
لغتنامه دهخدا
بوند. [ ب ُ وَ / وِ ] (ص ، اِ) مرد آهسته . || مرد صاحب نخوت و هستی را گویند. (برهان ). مردم صاحب نخوت و تکبر و مردم مغرور و خودبین .(ناظم الاطباء). || درختی را گویند که هرگزبار و ثمر نیاورد. (آنندراج ). رجوع به بُوَه شود.
-
بوند
لغتنامه دهخدا
بوند. [ ب ُ وُ ] (اِ) نرمی و ملایمت و مسالمت و حلم . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). آهستگی . (برهان ) (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا).
-
جستوجو در متن
-
پندپذیر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) pandpazir پندپذیرنده؛ آنکه گوش به پند و اندرز بدهد: ◻︎ نیکخواهان دهند پند ولیک / نیکبختان بُوَند پندپذیر (کلیلهودمنه: ۱۱۲).
-
رمه بان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹رمهوان› [قدیمی] ramebān = چوپان: ◻︎ گرگ گیاخوار و گوسفند دریده / در رمهٴ من بُوَند و من رمهبانم (سوزنی: ۴۵۵).
-
نیک خواه
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ‹نیکوخواه، نکوخواه› nikxāh کسی که خوبی و خوشی دیگری را بخواهد: ◻︎ نیکخواهان دهند پند ولیک / نیکبختان بُوَند پندپذیر (؟: کلیلهودمنه: ١١٢).
-
ادانی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ اَدنیٰ] [قدیمی] 'adāni ۱. نقاط نزدیک: اقاصی و ادانی.۲. نزدیکان.۳. فرودستان: ◻︎ تو آنی که خواهند اجرام گردون / که در مجلس تو بُوَند از ادانی (عنصری: ۲۸۰).
-
هیر و ویر
لغتنامه دهخدا
هیر و ویر. [ رُ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه آنگاه به کار رود که مردم در آشفتگی و درهمی و انبوهی و ازدحام بوند و کس مر کس را نایستد.- امثال :میان این هیر و ویر بیا زیر ابروم بگیر .
-
دست قلم
لغتنامه دهخدا
دست قلم . [ دَ ت ِ ق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دست کاتب . نویسنده : اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوندفدای دست قلم باد دست چنگ نواز.رودکی .
-
مساویان
لغتنامه دهخدا
مساویان . [ م ُ ] (ع ص ، اِ) تثنیه ٔ مساوی (در حالت رفعی ). مساویین . رجوع به مساوی شود. || در اصطلاح منطق ، دو کلی بوند که از لحاظ مصداق یکی باشند و هر یک بر مصادیق دیگری به طور کلی صادق باشد. (از فرهنگ علوم عقلی ).
-
پندپذیر
لغتنامه دهخدا
پندپذیر. [ پ َ پ َ ] (نف مرکب ) که قبول اندرز و نصیحت کند. متّعظ : نیک خواهان دهند پند ولیک نیکبختان بوند پندپذیر.عجب از عقل کسانی که مرا پند دهندبرو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیر.سعدی .
-
بوه
لغتنامه دهخدا
بوه . [ ب ُ وَ ] (ص ، اِ) درختی راگویند که هرگز بار و ثمر نیاورد. (برهان ) (آنندراج )(از ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). || مردم آهسته . (برهان ) (آنندراج ). مردم باوقار و باتمکین وباشرم . (ناظم الاطباء). رجوع به بوند و بونده شود.
-
چنگ نواز
لغتنامه دهخدا
چنگ نواز. [ چ َ ن َ ] (نف مرکب ) چنگی . چنگ زن . (آنندراج ) : اگرچه چنگ نوازان لطیف دست بوندفدای دست قلم باد دست چنگ نواز.رودکی .
-
رمه بان
لغتنامه دهخدا
رمه بان . [ رَ م َ / م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) چوبان . شبان . رمه یار. رمیار. رمه بان . گله بان . گله دار : گرگ گیاخوار و گوسفند درنده در رمه ٔ من بوند و من رمه بانم .سوزنی .
-
سائمه
لغتنامه دهخدا
سائمه . [ ءِ م َ ] (ع ص ) تأنیث سائم . رجوع به سائم شود. || و مراد بسائمه آن است که در گیاه زاری که همه ٔ مسلمانان در آن یکسان بوند چریده باشند چه اگر ایشان را از خاصه ٔ مال خود علف داده باشند زکوة در آن واجب نبود هر چند که به نصاب رسند. (تاریخ قم ص...