کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بومساخته پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ساخته روی
لغتنامه دهخدا
ساخته روی . [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) شرمنده که روی خود ترش کرده باشد. || کسی که روی خود بتکلف آراسته باشد. (غیاث ) (آنندراج ) : پیش رویش بهشت ساخته روی حبذا خوی صاحب این روی .نورالدین ظهوری (از آنندراج ).
-
ساخته کاچار
لغتنامه دهخدا
ساخته کاچار. [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آماده . با اسباب . بسامان و به اندام : اکنون سور است و مردم آید بسیارکارشگرف است و صحن ساخته کاچار.نجیبی .
-
ساخته لگام
لغتنامه دهخدا
ساخته لگام . [ ت َ / ت ِ ل ُ / ل ِ ] (ص مرکب ) گردنکش و توسن . سرکش ، کذا فی المجمع. (شعوری ).
-
بی ساخته
لغتنامه دهخدا
بی ساخته . [ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب )(از: بی + ساخته ) بی آرایش و بی زینت . || بی تزویر. || ساده لوح . (ناظم الاطباء). ساده و بی تکلف و بی تصنع. (آنندراج ). رجوع به ساخته شود.
-
چنگ ساخته
لغتنامه دهخدا
چنگ ساخته . [ چ َ گ ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساخته چنگ . چنگ کوک شده و آماده برای نواختن . بین شعرا معروف و مشهور است : به پردلی و به مردی همه نگهداردنگاهداشتنی ساخته چو ساخته چنگ . فرخی (آنندراج ) (انجمن آرا).رجوع به ساخته چنگ شود.
-
ساخته کاچار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] sāxtekāčār ۱. ساخته و آماده؛ باسازوسامان؛ بسامان.۲. با آلات و ادوات آماده.
-
ساخته شده
دیکشنری فارسی به عربی
جعل
-
wilderness, wilderness area
وحشبوم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] عرصهای از طبیعت که انسان در آن دخل و تصرف نکرده باشد و تنها نقش بازدیدکننده را داشته باشد
-
غله بوم
لغتنامه دهخدا
غله بوم . [ غ َل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) غله خیز. ملک یا مزرعه ای که غله ٔ فراوان داشته باشد و چیز دیگر درآنجا کم باشد. مقابل میوه بوم : و کلار دیهی بزرگ و ناحیتی با آن میرود، و جمله غله بوم است . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 123). یزدخواست و دیه کورو.....
-
فراخ بوم
لغتنامه دهخدا
فراخ بوم . [ ف َ ] (ص مرکب ) زمین و دشت پهناور : موضعی خوش و فراخ بوم و بسیارنعمت ازبهر ایشان اختیار کرده ام . (ترجمه ٔ تاریخ قم ص 250).
-
بوم کن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بومکند› [قدیمی] bumkan آغلی که در زمین یا کوه درست کنند برای جا دادن گوسفندان.
-
ecoclimate
بوماقلیم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] اقلیمی که در زیستگاهی مشخص عاملی بومشناختی به شمار میآید
-
eco-organ
بوماندام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] یکی از جنبههای مشخص ریختشناسی گیاهان که سازگاری با محیط خارجی را منعکس میکند
-
ecodevelopment
بومتوسعه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] رویکردی به توسعۀ پایدار که با محیطزیست سازگار است و تعادل اجتماعی و بومشناختی و کارایی اقتصادی و احترام به هویت فرهنگی و توسعۀ منطقهای هماهنگ را در نظر دارد
-
ecosystem, ecological system
بومسازگان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی] اجتماع زیستی یک منطقه که با محیط پیرامون خود برهمکنش دارد