کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوم،بون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوم،بون
لهجه و گویش تهرانی
بام ،سقف،پوشش
-
واژههای مشابه
-
بون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: بَون] [قدیمی] bo[w]n حصه؛ بهره: ◻︎ به چشم اندرم دیده از بون توست / به جسم اندرم جنبش از رون توست (عنصری: لغتنامه: بون).
-
بون
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bun = بن: ◻︎ موج کریمی برآمد از لب دریا / ریگ همه لاله گشت از سر تا بون (دقیقی: ۱۰۴).
-
بون
فرهنگ فارسی معین
( اِ.) بچه دان ، زهدان .
-
بون
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] (اِ.) دوری ، جدایی .
-
بون
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) = بن : نهایت و پایان هر چیز، بیخ .
-
بون
لغتنامه دهخدا
بون . (اِ) زهدان و بچه دان که بعربی رحم گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). زهدان و رحم . (ناظم الاطباء). بچه دان و زهدان . (فرهنگ فارسی معین ) : گر تو شریفی و بهتر است ز تو خویش چون تو پس خویش خود همی بخوری بون . ناصرخسرو. || بن و نهایت و پایان ...
-
بون
لغتنامه دهخدا
بون . (اِ) قصبه ٔ بادغیس . (نزهةالقلوب ص 179). شهری است به بادغیس . (لباب الانساب ). شهرکی است بخراسان و قصبه ٔگنج روستائی است جایی بسیارنعمت است و اندر وی آبهای روان است و از وی دوشاب خیزد. (از حدود العالم ).
-
بون
لغتنامه دهخدا
بون . [ ب َ ] (اِ) حصه و بهره . (برهان ) (رشیدی ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (جهانگیری ). بهره بود. (اوبهی ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : بچشم اندرم دیده از بون تست بجسم اندرم جنبش از رون تست .عنصری .
-
بون
لغتنامه دهخدا
بون . [ ب َ ] (ع اِ) ج ِ بوان و بون . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
بون
لغتنامه دهخدا
بون . [ ب َ /بُو ] (ع مص ) افزون آمدن کسی را در فضل . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی ). فزون آمدن او را در فضل . (ناظم الاطباء). || (اِمص ) فضل و فزونی . (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). || جدا...
-
بُون
لهجه و گویش بختیاری
bun بام، پشتبام.
-
بوم
واژگان مترادف و متضاد
۱. بوف، جغد، کنگر، کوف ۲. زمین، سرزمین، قلمرو، ناحیه ۳. زمینه، متن ۴. تابلو ۵. جا، ماوا، مقام، مکان ۶. سرشت، طبیعت، طینت، فطرت، نهاد
-
بوم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: būm] bum ۱. سرزمین.۲. شهر.۳. ناحیه.۴. زمینه؛ متن.۵. (نقاشی) زمینۀ آمادهشده برای نقاشی.۶. [قدیمی] پارچه یا چیز دیگر که بر روی آن نقاشی کنند.۷. [قدیمی] جا؛ مٲوا.۸. [قدیمی] زمین.〈 بوموبر: = بروبوم