کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوله
واژهنامه آزاد
دختر خاله یا پسر خاله
-
بوله
واژهنامه آزاد
(افغانی) [بُ لَ ] (اِ) پسر خاله، دختر خاله. این واژه در میان هزاره ها کاربرد دارد.
-
واژههای مشابه
-
بولة
لغتنامه دهخدا
بولة. [ ب ُ وَ ل َ ] (ع ص ) بسیار کمیزاندازنده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
بولة
لغتنامه دهخدا
بولة. [ ل َ ] (اِ) لوله و مجرا و قیف . (ناظم الاطباء).
-
بولة
لغتنامه دهخدا
بولة. [ب َ ل َ ] (ع اِ) دختر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
beulah
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بوله
-
طربلة
لغتنامه دهخدا
طربلة. [ طَ ب َ ل َ ] (ع مص ) بالا انداختن کمیز را. یقال : طربل بوله طربلة؛ بالا انداخت کمیز را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سبسبة
لغتنامه دهخدا
سبسبة. [ س َ س َ ب َ ] (ع مص ) روان و جاری گردانیدن : سبسب الماء؛ روان و جاری گردانید آب را. (منتهی الارب ). || سبسب بوله ؛ فروگذاشت کمیز را. (منتهی الارب ).
-
شاشو
لغتنامه دهخدا
شاشو. (ص نسبی ) آن که بسیار شاشد در خواب . شخصی را گویند که پیوسته بخود شاشد. (برهان ). درعرف عوام کودکی را که در خواب شاشد گویند.(انجمن آرای ناصری ). کسی خاصه کودکی که بسیار بشاشدو خود را تر کند و خودداری نتواند کردن . بُوَلَه .
-
ازرام
لغتنامه دهخدا
ازرام . [ اِ ] (ع مص ) قطعکردن کلام کسی را. بریدن سخن کسی . || منقطع کردن بول بر کسی . (زوزنی ). قطع کردن بول و گمیز برکسی : لاتزرموا ابنی (حدیث )؛ ای لاتقطعوا علیه بوله .
-
استنتار
لغتنامه دهخدا
استنتار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نیک کشیدن وبیرون آوردن . یقال : استنتر من بوله ؛ اذا اجتذبه و استخرج بقیته من الذکر عند الاستنجاء. (منتهی الارب ).
-
غرور
لغتنامه دهخدا
غرور. [ غ ُ ] (اِخ ) جائی است . امرءالقیس گوید : عفا شطب من اهله و غرورفمو بولة ان الدیار تدور.گفته اند آن کوهی است در دمخ از دیار کلاب و تپه ای است در اباض ، و آن تپه ٔ احسیر است که خالدبن ولید از آنجا بر مسیلمه تاخت . و گفته اند وادئی است ، و قول ا...
-
محمدآباد
لغتنامه دهخدا
محمدآباد. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) (محمدآباد بوله ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل ، واقع در 8هزارگزی شمال خاوری بنجار و 7هزارگزی راه مالرو جلال آباد به زابل با 914 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایر...