کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوق و صور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
صدای غاز وحشی یا بوق ماشین وامثال ان
دیکشنری فارسی به عربی
تزمير
-
جستوجو در متن
-
صور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (موسیقی) sur = بوق〈 صور اسرافیل: در روایات، شیپوری که اسرافیل در روز رستاخیز دو نوبت در آن میدمد. در مرتبۀ اول همۀ زندگان میمیرند و در بار دوم تمام مردگان زنده میشوند: ◻︎ خروش شهپر جبریل و صور اسرافیل / غریو سبحهٴ رضوان و زیور حو...
-
صور
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] (اِ.) بوق ، شاخی که در آن بدمند و از آن صدایی خارج شود.
-
صُّورِ
فرهنگ واژگان قرآن
بوق - شیپور (نفخ صور - دميدن در بوق کنايه است از اعلام مطلبي را که بايد همگي عملي کنند به جمعيت انبوهي چون لشکر ، مثل اينکه همگي در فلان روز و فلان ساعت حاضر خارج شوند)
-
صور
لغتنامه دهخدا
صور. (ع اِ) بوق . (مهذب الاسماء). شاخ حیوان که آنرا مینوازند. (غیاث اللغات ). شاخ که در آن دمند. (منتهی الارب ). نای . ناقور. قرن . شاخ . (منتهی الارب ) : دم صور بشناس و انگیختن روانها به تنها برآمیختن . اسدی .گیتی بمثل سرای کار است تا روز قیام و نفخ...
-
ناقور
لغتنامه دهخدا
ناقور. (ع اِ) شاخ دمیدنی که صور باشد. قوله تعالی فاًذا نُقِر فی الناقور (قرآن 8/74)؛ ای فی الصور. (منتهی الارب ). صور. (ترجمان علامه جرجانی ). صور اسرافیل و هر بوق . (فرهنگ نظام ). نای بزرگ را هم گفته اند که کرنای باشد و در عربی صور اسرافیل را خوانند...
-
شندف
لغتنامه دهخدا
شندف . [ ش َ دَ ] (اِ) طبل و دمامه و دهل و نقاره ٔ بزرگ . (برهان ). دهل . (فرهنگ اسدی ). طبل و دهل . (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : بوق خایه چون به غلغل درفتدگوئیش در زیر ران شندف زند. کسائی .تا بدر خانه ٔ تو بر گه نوبت سیمین شندف زنند و زرین م...
-
کرنای
لغتنامه دهخدا
کرنای . [ ک َ ] (اِ مرکب ) آلت شنیدن کران . (یادداشت مؤلف ). || کرنا. نای بزرگ که آن را می نوازند و این مبدل به خرنای است و خربمعنی بزرگ و کلان بسیار مستعمل است . (آنندراج ). نوعی از نفیر. (ناظم الاطباء). شیپور. بوق . بوق جنگی . (لغت شاهنامه ) : برف...
-
دمیده
لغتنامه دهخدا
دمیده . [ دَ دَ / دِ ] (ن مف ) فوت کرده . پف کرده . || که در آن بدمند. نای و بوق و مشک و هر چیزی که در آن دمیده باشند : ز نای دمیده بر آهنگ دورگمان بود کآمد سرافیل و صور. نظامی . || آماسیده . بادکرده . ورم کرده . پف کرده . بالاآمده از پوکی . (یادداشت...
-
شیپور
لغتنامه دهخدا
شیپور. [ ش َ / ش ِ ] (اِ) نفیر را گویند که برادر کوچک کرناست ، و آنرا نای رومی نیز خوانند. (برهان ). معرب آن شبور. نای رومی که در رزم نوازند. (از رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نفیر و نای رومی . نفیر برنجین که دهان گشادی دارد و از قدیم الایام آنرا د...
-
زلزله
لغتنامه دهخدا
زلزله . [ زَ زَ / زِ زِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) رجفه . لرز. لرزه . لرزش . جنبش سخت و حرکت شدید. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). جنبش زمین و زمین لرزه که بومهن و بومهین نیز گویند. (ناظم الاطباء). بومهن . بومهین . (صحاح الفرس ، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). لغز...
-
آوا
لغتنامه دهخدا
آوا. (اِ) مخفف آواز . آواز. بانگ . ندا. آوازه . صوت . (صراح ). آوای . ازمل : ای بلبل خوش آوا آوا ده ای ساقی آن قدح رابا ما ده . رودکی .هزارآوا به بستان در کند اکنون هزارآوا. رودکی .دمنه را گفتا که تا این بانگ چیست با نهیب و سهم این آوای کیست دمنه گفت...
-
غریو
لغتنامه دهخدا
غریو. [ غ ِ وْ ] (اِ صوت ) شور و فریاد و بانگ و غوغا. (برهان قاطع). شور و غوغا. (غیاث اللغات ). اسم مصدر است از غریویدن و با غریدن از یک ریشه می باشد. (از فرهنگ نظام ). بانگ و فریاد. و غیو مخفف آن است . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بانگ و خ...
-
شغب
لغتنامه دهخدا
شغب . [ ش َ غ َ ] (ع اِمص ، اِ) غوغا و شور و آواز بلند و هنگامه و نعره و فریاد. (ناظم الاطباء). غوغا. تقریباً عین معنی شور را دارد. (یادداشت مؤلف ) : چو بگذشت یک پاس از تیره شب بیاسود طایر ز بانگ و شغب . فردوسی .بدین طرب همه شب دوش تا سپیده ٔ بام هم...
-
نای
لغتنامه دهخدا
نای . (اِ) نیی باشد که مطربان نوازند و به عربی مزمار خوانند. (برهان قاطع). چوبی میان تهی که آن را می نوازند. (آنندراج ). نی که آن را نوازند. (غیاث اللغات ). نی نوازندگی . (فرهنگ نظام ). نی باشد که می نوازند. (انجمن آرا). نی باشد که مطربان نوازند. (نا...