کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوقلمون نر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوقلمون نر
دیکشنری فارسی به عربی
شارة
-
واژههای مشابه
-
بوقلمون باف
لغتنامه دهخدا
بوقلمون باف . [ ق َ ل َ ] (نف مرکب ) بافنده ٔ دیبای رومی . || که حوادث گوناگون پدید کند. که هر ساعت حادثه ای پدید آرد : ننموده رخ به آینه گردان مهر و ماه نسپرده دل به بوقلمون باف صبح و شام .خاقانی .
-
بوقلمون صفت
واژهنامه آزاد
یعنی شخصیت ثابت نداشتن آدم ها
-
صدای بوقلمون در اوردن
دیکشنری فارسی به عربی
ابتلع
-
نون و پنیر/ انگور/ بوقلمون، نون و پنیر و گردو/ طالبی
لهجه و گویش تهرانی
غذاهای حاضری
-
جستوجو در متن
-
bullocks
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بوقلمون، گاو نر اخته، گوساله وحشی
-
bullock
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بوقلمون، گاو نر اخته، گوساله وحشی
-
gobblers
دیکشنری انگلیسی به فارسی
گاببلرها، پرخور، بوقلمون نر، لپ لپ خورنده
-
شارة
دیکشنری عربی به فارسی
نشان , علا مت , امضاء و علا مت برجسته و مشخص , بوقلمون نر , پرخور , لپ لپ خورنده , نشان افتخار , نشان رسمي , علا ءم و نشانهاي مشخص کننده هرچيزي , مدال رسمي
-
شوات
لغتنامه دهخدا
شوات . [ ش َ / ش ُ ] (اِ) شواد. شوار. شوال . شوالک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). پرنده ای است از جنس مرغابی و آن را سرخاب گویند وبعضی گفته اند مرغی است به سرخی مایل و هر زمان به رنگی و لونی برآید و به عربی بوقلمون و ابوبراقش خوانند. (برهان ). سرخاب از ب...
-
ماکیان
لغتنامه دهخدا
ماکیان . (اِ) مرغ خانگی بود، جفت خروس . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 375). مرغ ماده ٔ خانگی . (صحاح الفرس ). مرغ خانگی را گویند که مادینه ٔ خروس باشد. (برهان ). لفظ مفرد است به معنی یک مرغ خانگی که ماده باشد و نر آن را خروس گویند. (غیاث ). مادینه ٔ خروس ،...
-
بلوط
لغتنامه دهخدا
بلوط. [ ب َ / ب َل ْ لو ] (اِ) درختی است که از پوست آن پوست پیرایند و عربان در قدیم ایام به میوه ٔ آن غذا می کردند. (منتهی الارب ). درختی است بزرگ که با پوست آن دباغت کنند و میوه ٔ آن را بخورند. (از اقرب الموارد). نام میوه ایست مغزدار که آن را آس کرد...
-
لغز
لغتنامه دهخدا
لغز. [ ل ُ غ َ ] (ع اِ) سوراخ کلاکموش و سوسمار و موش . لُغز. || چیستان . لُغُز. لُغْز. ج ، الغاز. (منتهی الارب ). ماکذا. دیسان . (لغت محلی شوشتر، ذیل دیسان ). چیست آن . سخنی باشد پوشیده . (اوبهی ). پَرد. (السامی ). بُرد. (سروری ). اُحجیه . بَرد. (بره...