کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوض
لغتنامه دهخدا
بوض . [ ب َ ] (ع مص ) مقیم شدن بجایی و لازم گرفتن آنرا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || به شدن روی کسی از کلف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
بوز
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bo[w]z ۱. اسب نیله.۲. اسب تندرو.۳. (اسم) [مجاز] چابک و تیزهوش: ◻︎ شاگرد تو من باشم گر کودن و گر بوزم / تا زآن لب خندانت یک خنده بیاموزم (مولوی: لغتنامه: بوز).
-
بوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] buz = بورک١
-
بوز
فرهنگ فارسی معین
(ص .) 1 - اسب تندرو. 2 - مرد تیزهوش .
-
بوز
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (اِ.) زنبور سیاه .
-
بوز
فرهنگ فارسی معین
(بَ بُ) (اِ.) = بوزک . بوز: 1 - کفک . 2 - تنة درخت .
-
بوز
لغتنامه دهخدا
بوز. (اِ) اسب نیله که رنگش به سفیدی گراید. (برهان ) (رشیدی ) (جهانگیری ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). || اسب جلد و تند و تیز. (برهان ). مطلق اسب تند و تیز. (رشیدی ). اسب تند و تیز. (جهانگیری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اسب تندرو. اسب جلد. (ف...
-
بوز
لغتنامه دهخدا
بوز. (اِ) گرانی و سنگینی تب و حرارت . (آنندراج ).
-
بوز
لغتنامه دهخدا
بوز. [ ب َ / بُو ] (اِ) سبزیی که بسبب رطوبت بر روی نان و جامه و گلیم و پلاس و امثال آن هم میرسد. (برهان ) (از جهانگیری ) (آنندراج ). روئیدگی و سبزیی که بواسطه ٔ رطوبت بر روی نان و پنیر و جامه و گلیم و پلاس و جز آنها بهم میرسد. (ناظم الاطباء). بوزک . ...
-
بوظ
لغتنامه دهخدا
بوظ. [ ب َ ] (ع مص ) انداختن منی در رحم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || فربه شدن بعد از لاغری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
بوذ
لغتنامه دهخدا
بوذ. (اِخ ) کوهی است به سراندیب که آدم علیه السلام بر وی هبوط کرد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بعضی جبل نوذ را که بهند است و گویند آدم بدان جا هبوط کرده است ، بوذ ضبط کرده اند. رجوع به راهون شود. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بوذ
لغتنامه دهخدا
بوذ. [ ب َ ] (ع مص )ستم کردن بر مردم . || محتاج گشتن . || فروتنی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بوز
واژهنامه آزاد
در گویش یزدی به معنی زنبور
-
بوز
واژهنامه آزاد
بُوز زنبور