کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوسه بازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بوسه فریب
لغتنامه دهخدا
بوسه فریب . [ س َ/ س ِ ف َ ] (نف مرکب ) کسی که بطور مکر و حیله بوسه میکند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || از صفات دهان و لب محبوب . (آنندراج ) : من بسته ام لب طمع اما نگار من دارد دهان بوسه فریبی که آه از او. صائب (از آنندراج ).این لب بوسه فر...
-
بوسه گاه
لغتنامه دهخدا
بوسه گاه . [ س َ / س ِ ](اِ مرکب ) بوسه جای . جائی که بر آن بوسه زنند. (آنندراج ). جای بوس . لب . بوسگه . بوسگاه . (ناظم الاطباء). محل بوسه . جای بوسه . (فرهنگ فارسی معین ) : از بوسه گاه خوبان شکّرشکار باش تا پیشگاه باشی و اقبال پیشکار. سوزنی .یاد او...
-
بوسه گه
لغتنامه دهخدا
بوسه گه . [ س َ / س ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) بوسه گاه . بوسگاه : با چنان بوسه گه آنگاه زمین بوسه کنی بر وزیری که امام است و امامی که وزیر. سوزنی .بوسه گه آسمان نعل سمند تو بادنورده آفتاب بخت بلند توباد. خاقانی .ناقه ای کو پای بر یالش نهدبوسه گه هم پای و...
-
بوسه افشان گشتن
لغتنامه دهخدا
بوسه افشان گشتن . [ س َ / س ِ اَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بوسه زدن . غرق بوسه کردن : بوسه افشان گشت بر استاد اوکه مرا بهر خدا افسانه گو.مولوی .
-
بوسه باران کردن
لغتنامه دهخدا
بوسه باران کردن . [ س َ /س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بوسه فراوان زدن : هر دم ز برق خنده ش چون کرد بوسه باران بر کشت زار عمرم باران تازه بینی . خاقانی .ز برق خنده های سربمهرت بمجلس بوسه باران تازه کردی .خاقانی .
-
بوسه گرفتن از
دیکشنری فارسی به عربی
قبلة
-
ماچ و بوسه /موچ
لهجه و گویش تهرانی
بوسه زیاد
-
بوسه و قربان صدقه
فرهنگ گنجواژه
مهر.
-
ماچ و بوسه
فرهنگ گنجواژه
بوسه.
-
جستوجو در متن
-
زمین
لغتنامه دهخدا
زمین . [ زَ ] (اِ) ترجمه ٔ ارض ، در زمی گذشت . (آنندراج ). بمعنی معروف است و این مرکب است به لفظ «زم » که بمعنی سردی است و «یا نون » نسبت ، چنانکه در سیمین و زرین . چون جوهر ارض سرد است ، لهذا به این اسم مسمی گردید. گاهی نون حذف کرده زمی هم گویند. (غ...
-
بدنشین
لغتنامه دهخدا
بدنشین . [ ب َ ن ِ ] (نف مرکب ) که بد نشیند. بدنشیننده : مثال از نقش کم گر شد قمارت بدنشین اینجاکه چشم بد بقدر نقش باشد در کمین اینجا. صائب (از آنندراج ).بگذر ز قمار بوسه بازی اینجاست که نقش بدنشین است . کلیم (از آنندراج ).و رجوع به نشستن و مشتقات آن...
-
دلنوازی
لغتنامه دهخدا
دلنوازی . [ دِ ن َ ] (حامص مرکب ) حالت و چگونگی دلنواز. عمل دلنواز. نواخت دل . نوازش دل . شفقت . مهربانی . تسلی . (ناظم الاطباء). خاطرنوازی . دلجوئی : ابری که ز بارانش می نرویداز طبع مگرتخم دلنوازی . مسعودسعد.غزال شیرمست از دلنوازی به گرد سبزه با ماد...
-
دزدی
لغتنامه دهخدا
دزدی . [ دُ ] (حامص ) سرقت . عمل دزد. کار دزد. (یادداشت مرحوم دهخدا). سرقت و راه زنی و بردن مال کسی را در پنهانی و بطور مکر و فریب که صاحب مال خبردار نشود، و یا گرفتن مال کسی را در بیابان و صحرا بزور. (ناظم الاطباء). اًسلال . دَمَق . (منتهی الارب ). ...
-
ندب
لغتنامه دهخدا
ندب . [ ن َ دَ ] (اِ) داوکشیدن بر هفت باشد در بازی نرد، و آن را به عربی عذرا خوانند، و چون از هفت بگذرد و به یازده رسد آن راتمامی ندب و داوفره گویند و به عربی وامق خوانند، وچون بر هفده رسد آن را دست خون گویند و اگر از دست خون بگذرد حکم اول پیدا کند، ...
-
باز
لغتنامه دهخدا
باز. (فعل امر) امر به بازی کردن ، یعنی بباز و بازی کن . (برهان ) (دِمزن ). صیغه ٔ امر از باختن و بازیدن . (غیاث ). امر به باختن . (رشیدی ). امر از بازیدن است . (جهانگیری ) (شعوری ج 1 ورق 165). || (نف مرخم ) مخفف بازنده . بازی کننده . که دوست گیرد. عا...