کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوسنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بوسنده
/busande/
معنی
بوسهکننده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوسنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) busande بوسهکننده.
-
بوسنده
لغتنامه دهخدا
بوسنده . [ س َ دَ / دِ ](نف ) آنکه ببوسد. بوسه زننده . (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
kisser
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کیسر، چهره، بوسنده، ماچ کننده
-
پابوس
فرهنگ فارسی معین
= پای بوس : 1 - ( ص فا.) بوسندة پا. 2 - (حامص .) پای بوسی ، تشرف به خدمت . ؛به ~ کسی رفتن به خدمت او رسیدن .
-
بوسه ریز
لغتنامه دهخدا
بوسه ریز. [ س َ / س ِ ] (نف مرکب )بسیار بوسنده . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
-
ملتثم
لغتنامه دهخدا
ملتثم . [ م ُ ت َ ث ِ ] (ع ص ) بوسنده . (غیاث ) (آنندراج ). || آنکه دهان وی با نقاب و یا دهان بند بسته شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به التثام شود.
-
بوس
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) bus ۱. بوسه.۲. (بن مضارعِ بوسیدن) = بوسیدن۳. بوسنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آستانبوس، پابوس، دستبوس.〈 بوسوکنار: کسی را در کنار یا در آغوش خود گرفتن و بوسیدن.
-
مسندبوس
لغتنامه دهخدا
مسندبوس . [ م َ ن َ ] (نف مرکب ) مسندبوسنده . بوسنده ٔ مسند. که مسند را میبوسد. کنایه از غلام و بنده و زیردست و مطیع : پس آنگه بوسه زد بر مسند شاه که مسندبوس بادت زهره و ماه .نظامی .
-
خاک بوس
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] xākbus ۱. بوسندۀ خاک در نزد کسی به رسم تعظیم و احترام.۲. (اسم مصدر) بوسیدن زمین از روی ادب و احترام: ◻︎ ز اینپس من و خاکبوس پایت / گردن نکشم ز حکم و رایت (نظامی۳: ۴۹۰).
-
مقبل
لغتنامه دهخدا
مقبل .[ م ُ ق َب ْ ب ِ ] (ع ص ) آنکه می بوسد و ماچ می کند. (ناظم الاطباء). بوسنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- امثال : جزاء مقبل الأست الضراط . (امثال و حکم ). نظیر : هرکه شد کون پرست بر خیره تیز یابد عوض ز انجیره .سنائی (از امثال و حکم ).
-
خاکبوس
لغتنامه دهخدا
خاکبوس . (حامص مرکب ) بوسیدن زمین مراحترام را. سجده از روی ادب بجا آوردن : پیران قبیله خاک برسررفتند بخاکبوس آن در. نظامی .زین پس من و خاکبوس پایت گردن نکشم ز حکم و رایت . نظامی .اعظم قوام دولت و دین آنکه بر درش از بهر خاکبوس نمودی فلک سجود. حافظ.در ...
-
زمین بوس
لغتنامه دهخدا
زمین بوس . [ زَ ] (حامص مرکب ) زمین بوسی . بوسیدن زمین و آن رسم ورود به درگاه شاهان و بزرگان بود. (فرهنگ فارسی معین ). سجده . سجود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). بوسیدن زمین و آن نوعی از آداب است . (آنندراج ) : برزویه شرط خدمت و زمین بوس بجای آورد. (کلی...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...