کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بور
/bor/
معنی
عنصر غیرفلز، جامد، و تیرهرنگ به شکل گَرد یا کریستال که ترکیبات آن دارای خواص فلزات و شبهفلزات است و در ساخت آلیاژهای سخت و رآکتورهای هستهای به کار میرود.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. سرخ، قرمزرنگ
۲. برزخ
۳. دماغسوخته
۴. خجل، شرمنده، خجلتزده
دیکشنری
fair, flaxen, towheaded
-
جستوجوی دقیق
-
بور
واژگان مترادف و متضاد
۱. سرخ، قرمزرنگ ۲. برزخ ۳. دماغسوخته ۴. خجل، شرمنده، خجلتزده
-
بور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: bore] (شیمی) bor عنصر غیرفلز، جامد، و تیرهرنگ به شکل گَرد یا کریستال که ترکیبات آن دارای خواص فلزات و شبهفلزات است و در ساخت آلیاژهای سخت و رآکتورهای هستهای به کار میرود.
-
بور
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) bur ۱. دارای رنگ طلایی.۲. [مجاز] ویژگی کسی که بخواهد کاری انجام دهد ولی نتواند.۳. [مجاز] شرمنده؛ خجالتزده: حسابی بور شدم.۴. (اسم) اسب سرخرنگ.۵. (اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] = قرقاول۶. (اسم) [قدیمی] زرد یا سرخ کمرنگ.〈 بور بیجادهرنگ: [قدیم...
-
بور
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (ص .) 1 - سرخ کم رنگ . 2 - اسب سرخ . 3 - کسی که از عهده انجام کار برنیامده و شرمنده شده باشد.
-
بور
لغتنامه دهخدا
بور. (اِخ ) دهی از دهستان طبس مسینا که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است . دارای 316 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
بور
لغتنامه دهخدا
بور. (ص ) سرخ . (ناظم الاطباء). سرخ قرمزرنگ . (فرهنگ فارسی معین ). روباه . اسب . سرخ قهوه ای . سانسکریت «ببهرو» (سرخ قهوه ای ، قهوه ای )، اوستا «بوره » . اساساً بمعنی سرخ (در تداول عوام ، بور شدن بمعنی سرخ و خجل شدن ) است . که سپس به جانوری که در فار...
-
بور
لغتنامه دهخدا
بور. (ع اِ) ج ِ بوار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
بور
لغتنامه دهخدا
بور. (ع ص ) تباه و هلاک شده ٔ بی خیر. تثنیه و جمع و مذکر و مؤنث در وی یکسان است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). مردم تباه کار که در او هیچ خیر نبود. (مهذب الاسماء). یقال : رجل بور و امراءة بور و قوم بور. (منتهی الارب...
-
بور
لغتنامه دهخدا
بور. [ ب َ ] (ع اِ) زمین خراب نامزروع یا زمینی که یک سال بی زراعت گذارند تا در سال آینده بسیار رویاند. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). زمین خراب . ابوار و بیران جمع آن است . (مهذب الاسماء). || آزمایش . || هلاکی . || کساد بازار و جز آن . (من...
-
بور
لغتنامه دهخدا
بور. [ ب َ ] (ع مص ) هلاک شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آزمودن . (المصادر زوزنی ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کاسد شدن : بارت السوق ؛ کاسد شد بازار و بارت السلعة؛ بواراً کذلک . (منتهی الارب ) (ناظم ...
-
بور
لغتنامه دهخدا
بور. [ ب َ / ب ُ] (ع اِ) ج ِ بائر. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).
-
بور
دیکشنری فارسی به عربی
اشقر , کستنائي , معرض
-
بور
لهجه و گویش بختیاری
bur 1. بور، قهوهاى کمرنگ؛ 2. خجالت، شرمسارى.
-
بور
لهجه و گویش تهرانی
خیط، خجل، شرمنده