کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بودن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بودن
/budan/
معنی
۱. برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار میرود: دریا طوفانی بود.
۲. وجود داشتن؛ هستی داشتن: در خانهاش یک سگ بود.
۳. توقف کردن؛ ماندن؛ اقامت کردن: مدتی کنار دریا بود.
۴. در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ابعد میسازد: گفته بودم، گفته بودهام.
۵. باقی بودن؛ زنده ماندن.
۶. [قدیمی] گذشتن زمان؛ سپری شدن.
۷. [قدیمی] اتفاق افتادن؛ روی دادن.
۸. [قدیمی] فرا رسیدن؛ شدن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. وجود داشتن، هستن ≠ عدم، نبودن
۲. حاضر بودن ≠ غایب بودن
۳. درحیات بودن، زنده بودن ≠ مردن
۴. زندگی کردن، زیستن
۵. اقامت داشتن، سکونت داشتن
۶. وجود، هستی ≠ عدم
۷. فرا رسیدن
۸. شدن
فعل
بن گذشته: بود
بن حال: باش
دیکشنری
ance _, ation _, be, being, dom _, ery _, exist, existence, hood _, make, ment _, ness _, occur, presence, present, tion _, tude _
-
جستوجوی دقیق
-
بودن
واژگان مترادف و متضاد
۱. وجود داشتن، هستن ≠ عدم، نبودن ۲. حاضر بودن ≠ غایب بودن ۳. درحیات بودن، زنده بودن ≠ مردن ۴. زندگی کردن، زیستن ۵. اقامت داشتن، سکونت داشتن ۶. وجود، هستی ≠ عدم ۷. فرا رسیدن ۸. شدن
-
بودن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: būtan] ‹بُدَن› budan ۱. برای نسبت دادن چیزی به چیز دیگر به کار میرود: دریا طوفانی بود.۲. وجود داشتن؛ هستی داشتن: در خانهاش یک سگ بود.۳. توقف کردن؛ ماندن؛ اقامت کردن: مدتی کنار دریا بود.۴. در ترکیب با صفت مفعولی فعل ماضی بعید یا ...
-
بودن
فرهنگ فارسی معین
(دَ) [ په . ] (مص ل .) 1 - وجود داشتن ، هستی . 2 - حاضر بودن . 3 - اقامت داشتن .
-
بودن
لغتنامه دهخدا
بودن . [ دَ ] (مص ) پهلوی «بوتن » «بوتن » از ریشه ٔ آریایی «بهو - بهاو» بهمین معنی . اوستا «بوئیتی » ، سانسکریت «بهاوتی » (سوم شخص )، لاتینی «فوتوروم » ، اسلاو «بیت » (مصدر). استن . وجود داشتن . هستی داشتن . وجود. هستی . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). و...
-
بودن
دیکشنری فارسی به عربی
جد
-
بودن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: boyan طاری: boy(mun) طامه ای: boyan طرقی: boymun کشه ای: boymun نطنزی: boyan
-
واژههای مشابه
-
پَس بودن،پیس بودن
لهجه و گویش تهرانی
ناجور بودن:هوا پسه
-
کامران بودن
لغتنامه دهخدا
کامران بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) کامروا و موفق بودن . پیروز و غالب بودن : که من بودم اندر جهان کامران مرا بود شمشیر و گرز گران . فردوسی .کامران باش و شادمانه بزی دشمنانت اسیر گرم و حزن . فرخی .تو کامران باش و دشمن توسرگشته و مستمند و بدکام . فرخی .جاو...
-
گستاخ بودن
لغتنامه دهخدا
گستاخ بودن . [ گ ُدَ ] (مص مرکب ) بیحیا بودن . بی شرم بودن . وقیح بودن . || جسور بودن . جسارت ورزیدن : هر آن کس که او کار خسرو شنودبه گیتی نبایدْش ْ گستاخ بود. فردوسی .شب و روز با خویش در کاخ بودبه گفتاربا شاه گستاخ بود. فردوسی .امیرطاهر فریفته گشت ت...
-
گشاده بودن
لغتنامه دهخدا
گشاده بودن . [ گ ُ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) باز بودن . مفتوح بودن : گشاده ست برهر کس این بارگاه ز بدخواه و از مردم نیکخواه . فردوسی . || شاد بودن . خوش بودن : روزی گشاده باشی و روزی گرفته ای بنمای کاین گرفتگی از چیست ای پسر؟فرخی .
-
کافی بودن
لغتنامه دهخدا
کافی بودن . [ دَ ] (مص مرکب ) بس بودن و کفایت کردن . (ناظم الاطباء).
-
گران بودن
لغتنامه دهخدا
گران بودن . [ گ ِدَ ] (مص مرکب ) آبستن بودن . حامل بودن : گران بود و اندر شکم بچه داشت همی از گرانی بسختی گذاشت . فردوسی . || گران بودن بیمار کنایه از مشرف بودن بیماربر مرگ . (آنندراج ). کنایه از اشتداد بیماری که بیم مرگ در آن باشد. (مجموعه ٔ مترادفا...
-
گرسنه بودن
لغتنامه دهخدا
گرسنه بودن . [ گ ُ رِ / رُ ن َ / ن ِ / گ ُ س َ / س ِ ن َ / ن ِ دَ ] (مص مرکب ) احتیاج به طعام داشتن . میل شدید به طعام داشتن : وزان پس بیامد سوی میمنه چو شیر ژیان کو بود گرسنه . فردوسی .خشم تو چون ماهی فرزند داود نبی کو بیوبارد جهان گوید که هستم گرسن...
-
گرفتار بودن
لغتنامه دهخدا
گرفتار بودن . [ گ ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) اسیر بودن . مبتلا بودن . دربند بودن . دچار بودن : گرفتار فرمان یزدان بودوگر چند دندانش سندان بود. فردوسی .ز لشکر بسی نیز بیکار بودبدان تنگی اندر گرفتار بود. فردوسی .بسا کسا که گرفتار تنگدستی بودز برّ و بخشش او س...