کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بودلف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بودلف
لغتنامه دهخدا
بودلف . [دُ ل َ ] (اِخ ) حکمران اران ممدوح اسدی : اسدی را که بودلف بنواخت طالع و طالعی بهم درساخت . نظامی .رجوع به ابودلف کرکری شود.
-
جستوجو در متن
-
درجوشیدن
لغتنامه دهخدا
درجوشیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) جوشیدن . غوغا کردن . طغیان کردن . سر کشیدن . از هر سوی فرازآمدن : اگر این مرد خود برافتد خویشان و مردم وی [ بودلف عجلی ] خاموش نباشند و درجوشند و بسیار فتنه بپای شود.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170). رجوع به جوشیدن شود.
-
ابودلف
لغتنامه دهخدا
ابودلف . [ اَ دُ ل َ ] (اِخ ) ظاهراً نام پدر علی دیلم دهقان طوسی است ، که حکیم جلیل بلقاسم فردوسی در قطعه ٔ ذیل ایادی او را نسبت بخود می ستاید:از آن نامور نامداران شهر علی دیلم بودُلَف راست بهر که همواره کارم بخوبی روان همی داشت آن مرد روشن روان .
-
چهاربختان
لغتنامه دهخدا
چهاربختان . [ چ َ ب ُ ] (اِخ ) نام یکی از مقربان امیر احمدبن عبدالعزیزبن دلف بن ابی دلف العجلی امیر اصفهان و کرج بودلف و گلپایگان در قرن سوم هجری قمری : شخصی ازمقربان امیراحمد را بیافتند نام او محمدبن الحسن چهاربختان المعروف به محمد دندان . (کتاب الن...
-
سیاف
لغتنامه دهخدا
سیاف . [ س َی ْ یا ] (ع ص ) شمشیرگر. شمشیرزن . (ناظم الاطباء). شمشیرزن . (غیاث اللغات ). شمشیردار. (دهار) (مهذب الاسماء). شمشیرگر. صاحب تیغ. (منتهی الارب ). || شمشیرفروش . (مهذب الاسماء). || قاتل . جلاد. خونریز. (غیاث ) (آنندراج ). دژخیم . میرغضب : و...
-
دیرانی
لغتنامه دهخدا
دیرانی . [ دَ / دِ ] (ع ص نسبی ) منسوب به دیر. ساکن دیر. (تاج العروس ). صاحب دیر. (منتهی الارب ). خداوند دیر. (مهذب الاسماء). راهب . دیرنشین . (یادداشت مؤلف ) : ملک بودلف شهریار زمین جهاندار دیرانی پاکدین . اسدی .ز کس یاد این گنج بر دل میارجز از شاه...
-
کارآمدگی
لغتنامه دهخدا
کارآمدگی . [ م َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل کارآمد : من [معتصم ] او را [ افشین ] هیچ اجابت نمیکردم از شایستگی و کارآمدگی بودلف . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 170).- به کارآمدگی ؛ مهارت و ورزیدگی و کاردانی : من نیز آنچه دانستم از شهامت و به کار آمدگی تو باز...
-
مکرماً
لغتنامه دهخدا
مکرماً. [ م ُ ک َرْ رَ مَن ْ ] (ع ق ) باتکریم . بااحترام . به عزت : صواب آن است که عزیزاً و مکرماً بدان قلعت مقیم می باشد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 9). معتصم گفت حاجبی را بخوانید، بخواندند بیامد گفت به خانه ٔ افشین رو با مرکب خاص ما و بودلف قاسم عجلی را...
-
تعرض کردن
لغتنامه دهخدا
تعرض کردن . [ ت َ ع َرْ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخالفت و ممانعت نمودن و بازداشتن و دست درازی کردن . (ناظم الاطباء). آسیب رسانیدن . آزار دادن . گزند رسانیدن : آواز دادم قوم خویش ... ایشان را گفتم گواه باشید که من پیغام امیرالمؤمنین معتصم میگذارم ، بر ...
-
اندیشمند
لغتنامه دهخدا
اندیشمند. [ اَ م َ ] (ص مرکب ) متفکر و در فکر و اندیشه فرورفته . (ناظم الاطباء). فکرمند و فکرناک . (آنندراج ). متفکر. (یادداشت مؤلف ). اندیشناک . غمگین . مضطرب . نگران : آن روز که حسنک را بر دار کردند استادم بونصر روزه بنگشاد و سخت غمناک بود و اندیش...
-
عصبیت
لغتنامه دهخدا
عصبیت . [ ع َ ص َ بی ی َ ] (ع اِمص ) عَصَبیّة. حمایت و طرفداری و مدافعه از کسی که خود را به شخص بستگی داده و یا شخص بدان بستگی دارد. (ناظم الاطباء). تعصب ،و اصل آن ، خصلتی است منسوب به عَصَبة که آن خویشان شخص باشند از جانب پدر، و در واقع آنان کسانی ه...
-
بازبردن
لغتنامه دهخدا
بازبردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب )واپس بردن . (ناظم الاطباء). بردن دوباره و از نو سوی کسی بردن . پس بردن . عقب بردن . رجعت دادن . مراجعت دادن . برگرداندن : و هرکه از آن زر برگیرد و بخانه برد مرگ اندر آن خانه افتد تا آنگه که آن بجای خود بازبرند. (حدود ال...
-
بازفرستادن
لغتنامه دهخدا
بازفرستادن . [ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) پس فرستادن . بازگرداندن . مراجعت دادن : ملک (عرب ) گفت ایشان [ رسولان عرب ] را بگوئید که شما ازمن هیچ چیز نیابید مگر لختی خاک که بر سر کنید و چون حمالان شما را بازفرستم ، و بفرمود تا چهارده جوال پر از خاک کردند و...
-
پایمردی
لغتنامه دهخدا
پایمردی . [ م َ ] (حامص مرکب ) شفاعت : بنده بیش از این نگوید که صورت بندد که بنده در باب باکالنجار و گرگانیان پایمردی میکند. (تاریخ بیهقی ). خواجه پایمردی کند و سوی خواجه ٔ بزرگ احمد عبدالصمد بنویسد و او را شفیع کند. (تاریخ بیهقی ).حقا که با عقوبت دو...