کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بودش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بودش
/budeš/
معنی
= بودن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
actuality, existence, lie, situation, state, status
-
جستوجوی دقیق
-
بودش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] budeš = بودن
-
بودش
لغتنامه دهخدا
بودش . [ دِ ] (اِمص ) هستی و بود که بعربی کون خوانند. (برهان )(آنندراج ) (انجمن آرا). هستی . بود. (فرهنگ فارسی معین ). هستی و بود و وجود. (ناظم الاطباء) : از علت بودش جهان بررس مفکن بزبان دهریان سودا. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 19).لازم شده است کون بر ...
-
جستوجو در متن
-
لازم
واژهنامه آزاد
بکار. ز هر چش ببایست و بودش بکار / بدادش همه بی مر و بی شمار (فردوسی).
-
آب دستی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی، مجاز] 'ābdasti چابکی و تردستی در کار؛ مهارت: ◻︎ چنان در لطف بودش آبدستی / که بر آب از لطافت نقش بستی (نظامی۲: ۱۲۸).
-
کهن زاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] kohanzād کهنسال؛ پیر: ◻︎ چنین گفت آن سخنگوی کهنزاد / که بودش داستانهای کهن یاد (نظامی۲: ۱۲۳).
-
خشاش
لغتنامه دهخدا
خشاش . [ خ َ ] (اِخ ) نام سپه دار افراسیاب . (از ولف ) : یکی نام بودش خشاش دلیرپیاده برفتی بر نره شیر.فردوسی .
-
لکنة
لغتنامه دهخدا
لکنة. [ ل ُ ن َ ] (ع اِمص ) لکنه . لکنت . و رجوع به لکنت شود : مگرلکنه ای بودش اندر زبان که تحقیق مُفحَم نکردی بیان .(بوستان ).
-
فسیله
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹سیله، نسیله› [قدیمی] fasile ۱. گله؛ رمه.۲. گلۀ اسب: ◻︎ ز هر سوی بودش فسیله یله / به شهر اندر آورد یکسر گله (فردوسی: ۱/۳۱۸ حاشیه).
-
هبا گردیدن
لغتنامه دهخدا
هبا گردیدن . [ هََگ َ دی دَ ] (مص مرکب ) تباه شدن . ضایع گردیدن . نابودگشتن . از بین رفتن . هبا شدن . هدر رفتن : در وقت کینه گر بودش بر حسود دست قهرش چنان کند که هبا گردد و هدر.عطار.
-
آبدستی
لغتنامه دهخدا
آبدستی . [ دَ ] (حامص مرکب ) مهارت . چابکی . تندی در کار. لطافت و نازکی در صنعت : به نقاشی ز مانی مژده داده به رسامی ز اقلیدس زیاده چنان در لطف بودش آبدستی که بر آب از لطافت نقش بستی .نظامی .
-
آل
لغتنامه دهخدا
آل . (اِخ ) نام قلعه ای بخراسان : شنیدم از این مرزها هرچه گفت بلندی ّ و پستی ّ و راز نهفت چو آل و چو فخروم و چون دشت گل بخوبی نمود آنچه بودش بدل .فردوسی .
-
رصدبندی
لغتنامه دهخدا
رصدبندی . [ رَ ص َ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل رصدبند. رصد بستن . (یادداشت مؤلف ) : گذشت از رصدبندی اختران نبود آنچه مقصود بودش در آن . نظامی .بدان تا جهان را تماشا کنندرصدبندی کوه و دریا کنند.نظامی .
-
لهاور
لغتنامه دهخدا
لهاور. [ ل َ وَ / ل َ وو ] (اِخ ) لهانور. نام شهر لاهور. (برهان ). لاهور. لوهاور. لوهر. لاوهور. لوهور.و رجوع به این مدخل ها در ردیف خود شود : ندیمی خاص بودش نام شاپورجهان گشته ز مغرب تا لهاور.نظامی .
-
پرمایون
لغتنامه دهخدا
پرمایون . [ پ َ ] (اِخ ) آن ماده گاو بود که فریدون را شیر میداد و پرورد. (فرهنگ اسدی ).مهرگان آمد جشن ملک اَفریدوناآن کجا گاو نکو بودش پرمایونا. دقیقی .و رجوع به پرمایه و برمایون شود.