کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بود
/bovad/
معنی
باشد. Δ هنگام استفهام و آرزومندی گفته میشود: ◻︎ بُوَد آیا که در میکدهها بگشایند / گره از کار فروبستهٴ ما بگشایند (حافظ: ۴۱۰ حاشیه).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
حیات، وجود، هستی ≠ عدم، نیستی
فعل
بن گذشته: بود
بن حال: باش
دیکشنری
being
-
جستوجوی دقیق
-
بود
واژگان مترادف و متضاد
حیات، وجود، هستی ≠ عدم، نیستی
-
بود
فرهنگ فارسی عمید
(فعل سوم شخص مفرد از مصدر بودن) bovad باشد. Δ هنگام استفهام و آرزومندی گفته میشود: ◻︎ بُوَد آیا که در میکدهها بگشایند / گره از کار فروبستهٴ ما بگشایند (حافظ: ۴۱۰ حاشیه).
-
بود
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] bud بودن؛ هستی؛ وجود.〈 بودونبود: ‹بودونابود›۱. وجودوعدم.۲. هستونیست.۳. داروندار.〈 بودوباش: [قدیمی]۱. وجود؛ هستی.۲. وجود داشتن.۳. منزل؛ مسکن.
-
بود
فرهنگ فارسی معین
(مص مر.) 1 - وجود. 2 - هستی ، سرمایه . بو دادن (دَ) (مص ل .) تفت دادن چیزی روی آتش ، مانند تخمه و فندق و پسته و بادام و ذرت .
-
بود
لغتنامه دهخدا
بود. (مص مرخم ، اِمص ) بودن .وجود. (فرهنگ فارسی معین ). هستی . (شرفنامه ٔ منیری ).موجود چنانچه معدوم ، نابود. (آنندراج ) : چو اندیشه ٔبود گردد درازهمی گشت باید سوی خاک باز. فردوسی .چون همی بود ما بفرسایدبودنی از چه می پدید آید. ناصرخسرو.جان و دل را ا...
-
بود
لغتنامه دهخدا
بود. [ ب َ ] (ع اِ) چاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد).
-
بود
لغتنامه دهخدا
بود. [ ب َ ] (ع مص ) (از «ب ی د») هلاک گردیدن . (منتهی الارب ).
-
بود
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bo طاری: bo طامه ای: bo طرقی: bo کشه ای: bo نطنزی: bo
-
بود
لهجه و گویش گنابادی
bwd در گویش گنابادی یعنی کامل شده ، بود شده
-
واژههای مشابه
-
هست بود
لغتنامه دهخدا
هست بود. [ هََ ] (اِ مرکب ) جمعبندی . (ناظم الاطباء).- هست بود کردن ؛ جمعبندی کردن . (ناظم الاطباء).رجوع به هست وبود شود.
-
راست بود
لغتنامه دهخدا
راست بود. (اِ مرکب ) وجود حقیقی که ذات باری تعالی باشد و در آن شبهه نیست . (انجمن آرا) (آنندراج ). ذات باری تعالی و واجب الوجود. (ناظم الاطباء). موجود حقیقی را گویند که ذات باری تعالی باشد جل جلاله . (برهان ). این کلمه از لغات دساتیری است . (از حاشیه...
-
شیخ بود
لغتنامه دهخدا
شیخ بود. [ ] (اِخ ) قریه ای است درپنج فرسخی حومه ٔ شمالی شیراز. (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
باد بود
لغتنامه دهخدا
باد بود. (جمله ) گوئی هیچ نبود. هیچ بود. (آنندراج ) . رجوع به باد شود.
-
بود شدن
لغتنامه دهخدا
بود شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بوجود آمدن . هست شدن : آنگهی کآنچه نیست بوده شودیا چو این بود شد بفرساید.ناصرخسرو.