کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوالکنجک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوالکنجک
لغتنامه دهخدا
بوالکنجک . [ بُل ْ ک َ ج َ ] (ص ، اِ) رجوع به بلکنجک شود : ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم مردمان بوالکنجک .شهید.
-
جستوجو در متن
-
ابوالکنجک
لغتنامه دهخدا
ابوالکنجک . [ اَ بُل ْ ک َ ج َ ] (ص ، اِ) رجوع به بوالکنجک و بلکنجک شود.
-
بولکنجک
لغتنامه دهخدا
بولکنجک . [ ک َ ج َ ] (اِ) بلکنجک . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ابوالکنجک و بوالکنجک و بلکنجک شود.
-
آرش
لغتنامه دهخدا
آرش . [ رَ ] (اِ) اَرَش : شاعر که دید به قدِ کاونجک بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک از ...ن خر فروتر و پنج آرش می برجهد سبکتر اَز منجک .منجیک .
-
بوالگنجک
لغتنامه دهخدا
بوالگنجک . [ بُل ْ گ ِ ج َ ] (ص ، اِ) هر چیز که آن عجیب و غریب و طرفه باشد و دیدنش خنده آورد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به بوالکنجک و بلکنجک شود. || طناز و عشوه گر. (ناظم الاطباء).
-
کاونجک
لغتنامه دهخدا
کاونجک . [ وَ ج َ ] (اِ) خیار بادرنگی را گویند که سبز و تازه و بزرگ باشد. (برهان ) : شاعر که دید به قد کاونجک بیهوده گوی و نحسک و بوالکنجک . ابوالمؤید.ای قامت تو بصورت کاونجک هستی تو بچشم هر کسی بلکنجک . شهید بلخی .زینسان که ... میخورد خرزه سیرش نکن...
-
پنج
لغتنامه دهخدا
پنج . [ پ َ ] (عدد، ص ، اِ) عددی از یکانها پس از چهار و پیش از شش (با کلمه ٔ یونانی پنت اصل مشترک دارد، هم چنین با کلمه ٔ پنجه سانسکریت ). خَمس . خَمسة. (منتهی الارب ). نماینده ٔ آن در ارقام هندیه «5»و در حساب جمّل از آن به 5 عبارت کنند : شاعر که دید...
-
طرفة
لغتنامه دهخدا
طرفة. [ طُ ف َ ] (ع اِمص ) زخم رسیدگی چشم . اسم است مصدر را. || نوی مال . اسم است طریف و طارف و مطرف را که مال نو است . || (ص ، اِ)طُرفه . شگفت و نادر از هر چیزی . طرافة مصدر است از آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). چیزی که کسی ندیده باشدو بنظر خوش آید...
-
شاعر
لغتنامه دهخدا
شاعر. [ ع ِ ] (ع ص ) داننده . (منتهی الارب ). آگاه : شاعر بنفسه ؛ آگاه از نفس خود. رجوع به مجموعه ٔ دوم مصنفات شیخ اشراق ص 115 شود. || دریابنده . (منتهی الارب ). || بهره مند از لطف طبع و رقت احساس و حدت ذهن . || قافیه گوی . (دهار) (ترجمان القرآن جرجا...