کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوالفضل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بوالفضل
/bolfazl/
معنی
صاحب فضل؛ دارای فضیلت.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوالفضل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مٲخوذ از عربی: ابوالفضل] [قدیمی، مجاز] bolfazl صاحب فضل؛ دارای فضیلت.
-
بوالفضل
لغتنامه دهخدا
بوالفضل . [ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) رجوع به ابوالفضل شود.
-
جستوجو در متن
-
بو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مٲخوذ از عربی، مخففِ ابو] [قدیمی] bu پدر. Δ در اول کنیههای عربی میآید: بوالفضل، بوالقاسم.
-
بو
فرهنگ فارسی معین
[ ع . ] ( اِ.) در آغاز کنیه های عربی می آید: بوالقاسم ، بوالفضل .
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث . [ رِ ] (اِخ ) مکنی به ابی الفضل از رجال نیمه ٔ اول قرن چهارم است . صاحب تاریخ سیستان گوید: باز خبر آمد که بوالفضل حارث و بوالفضل حصین بیعت کردند ببست عزیزبن عبداﷲ را اندر رجب سنه ٔ ثلث عشر و ثلثمائة. رجوع به تاریخ سیستان ص 312 شود.
-
سر درنیاوردن
لغتنامه دهخدا
سر درنیاوردن . [ س َ دَ ن َ وَ دَ] (مص مرکب منفی ) امتناع کردن . اطاعت نکردن . تمرد کردن : گفت هین حصار بستدم و مرد کشتم و گرفتم ، هیچ بهانه ماند؟ و امیر بوالفضل باز ابی کرد و سر درنیاورد. (تاریخ سیستان چ بهار ص 377). || نفهمیدن . درک نکردن : از این ...
-
بل
لغتنامه دهخدا
بل . [ ب ُ ] (از ع ، اِ) در تداول فارسی زبانان مخفف ابوالَ .... است ، چون : بلقاسم ، ابوالقاسم . بلحسن ، ابوالحسن ، و بودن بل در بلهوس و بلفضول و غیره از این «بل » بعید نمی نماید. (یادداشت مرحوم دهخدا). مخفف بوالَ ... عربی = ابوالَ ... در آغاز اعلام ...
-
تاج الدین
لغتنامه دهخدا
تاج الدین . [ ج ُ دی ] (اِخ ) ابوالغنائم . در تاریخ گزیده (ص 448) آرد: سلطان [ ملکشاه ] برنجید [ از خواجه نظام الملک ] و او را معزول کرد، و جایش به تاج الدین ابوالغنائم نائب ترکان خاتون داد... ابوالمعالی نحاص در این معنی گفت در حق سلطان :ز بوعلی مدد ...
-
مسبوق
لغتنامه دهخدا
مسبوق . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر سبق . رجوع به سبق شود. || آنکه کسی یا چیزی بر او سابق شده باشد. (غیاث ) (آنندراج ). پیش شده : نحن قدرنا بینکم الموت و ما نحن بمسبوقین . (قرآن 60/56). علی أن نبدل خیراً منهم و ما نحن بمسبوقین .(قرآن 41/70). |...
-
تولد کردن
لغتنامه دهخدا
تولد کردن . [ ت َ وَل ْ ل ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زائیده شدن . (ناظم الاطباء).متولد شدن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : فرزند خلاف فتنه لابدبالغ ز رحم کند تولد. واله ٔ هروی (از آنندراج ).|| پدید آوردن . پدید آمدن : در گشادن وی (محمد) خلل های بزرگ تولد کن...
-
رقعت
لغتنامه دهخدا
رقعت . [ رُ ع َ ] (ع اِ) رقعه . رقعة. نامه . مکتوب . رقیمه . (یادداشت مؤلف ). نوشته ٔ موجز. مکتوب کوتاه . نامه ٔ موجز : بوالفضل در این تاریخ به چند جا بیاورده و رقعتها و نسختهای این پادشاه [ مسعود ] بسیار بدست وی آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 326). رقع...
-
بازپسین
لغتنامه دهخدا
بازپسین . [ پ َ ] (ص نسبی ) واپسین ، چون نفس بازپسین و نگاه بازپسین . (آنندراج ). پسین . آخرین . (ناظم الاطباء).دابر. (ترجمان القرآن ). آخر. (مهذب الاسماء). آخری . مقابل نخستین : شب بازپسین از ماه . بازپسین دم یا دیدار بازپسین . فرزند بازپسین . دم با...
-
دیوسوار
لغتنامه دهخدا
دیوسوار. [ وْ س َ ] (ص مرکب ) کنایه از اسب سوار. (بهار عجم ) (از آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ). سوار چابک قوی که قدرت سواری طولانی دارد و سریعاً و به راههای دور و درازمی تواند رفت : و خیلتاشی و مردی از عرب تازندگان دیوسواران نامزد شدند و نماز خفتن را ...
-
شیراوژن
لغتنامه دهخدا
شیراوژن . [ اَ / اُو ژَ ] (نف مرکب ) شیرافگن . (صحاح الفرس ). شیرافکن . آنکه با شیر بیاویزد. شیرکش . شیرزن . در شیراوژن ، اوژن را بر وزن و معنی افکن نوشته اند و از آن اوژنید و اوژنیدن هم ساخته اند. (برهان و فرهنگ ناصری و غیره ). اما به عقیده ٔ من کلم...