کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بواعث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بواعث
/bavā'es/
معنی
= باعث
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
انگیزهها، باعثها، سببها
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بواعث
واژگان مترادف و متضاد
انگیزهها، باعثها، سببها
-
بواعث
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ باعث و باعِثَة] [قدیمی] bavā'es = باعث
-
بواعث
لغتنامه دهخدا
بواعث . [ ب َ ع ِ ] (ع اِ)ج ِ باعث . (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
موجبات
لغتنامه دهخدا
موجبات . [ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ موجبة. اسباب . (ناظم الاطباء). علل . علتها. سببها. عوامل . بواعث . باعثها: دولت باید موجبات آسایش ملت را فراهم کند.
-
محرص
لغتنامه دهخدا
محرص . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) آزمند و راغب کننده بر چیزی . (از اقرب الموارد). کسی که تحریص میکند و تحریک می نماید. (از ناظم الاطباء). در حرص وآز اندازنده . (غیاث ) (آنندراج ) : دواعی همت و بواعث نهمت ایشان محرک عزم و محرص قصد سلطان شد.(ترجمه ٔ تاریخ...
-
دواعی
لغتنامه دهخدا
دواعی . [ دَ ] (ع اِ) ج ِ داعیة به معنی سببها. اسباب . انگیزه ها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).به معنی خواهشها و باعثهاست . (از آنندراج ) (از غیاث ) : از موجب نفرت و دواعی وحشت استعلام کرد.(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). دواعی همت و بواعث نهمت ایشان محرک...
-
باعث
لغتنامه دهخدا
باعث . [ع ِ ] (ع اِ) جهت . شوند. (ناظم الاطباء). داعی . انگیزه . علت . جهت . غرض . موجب . (المنجد). مجازاً سبب . (آنندراج ). ج ، بَواعِث : حرام است بر من آنگه برگردد همه ٔ آن یا بعضی از آن به ملکیت من به حیلتی از حیلتها یا باعثی از باعثها. (تاریخ بیه...
-
عزم
لغتنامه دهخدا
عزم . [ ع َ ] (ع اِ) قصد و آهنگ . (منتهی الارب ). اراده . (غیاث اللغات ). نیت . (نصاب ). اراده و قصد و آهنگ و هنگ . (ناظم الاطباء). اراده ٔ پیشین است برای واداشتن نفس بر انجام دادن کاری که در نظر گرفته شده است ، لذا آن برای خداوند جایز نباشد. و گویند...
-
اسباب
لغتنامه دهخدا
اسباب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سبب . مایه ها. سِلعة.(منتهی الارب ). حماله . جامل . (منتهی الارب ). رسن ها. اواخی . پیوندها. اطراف . درها. (وطواط). وسایل . ساز. برگ . لوازم . آلات . همه ٔ چیزهای غیرخوردنی : همه مال و اسباب و این زیب و فرکنیزان مه روی با تا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسین بن یحیی بن سعید ملقب به بدیعالزمان همدانی و مکنی به ابوالفضل . یاقوت در معجم الادباء(چ مارگلیوث ج 1 ص 94 ببعد) آرد: ابوشجاع شیرویه بن شهردار در تاریخ همدان آورده است که احمدبن حسین بن یحیی بن سعیدبن بشر ابوالفضل ملقب ...