کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بواسحاقی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بواسحاقی
/bu'eshāqi/
معنی
= ابواسحاقی: ◻︎ راستی خاتم فیروزۀ بواسحاقی / خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود (حافظ: ۴۲۲).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بواسحاقی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بواسحاق، فرمانروای فارس در زمان خواجه حافظ) [مٲخوذ از عربی. فارسی] ‹بسحاقی› [قدیمی] bu'eshāqi = ابواسحاقی: ◻︎ راستی خاتم فیروزۀ بواسحاقی / خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود (حافظ: ۴۲۲).
-
بواسحاقی
لغتنامه دهخدا
بواسحاقی . [ اِ ] (ص نسبی ) رجوع به ابواسحاق و ابواسحاقی و بواسحاق شود.
-
واژههای مشابه
-
پیروزه ٔ بواسحاقی
لغتنامه دهخدا
پیروزه ٔ بواسحاقی . [ زَ / زِ ی ِ اِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فیروزه ٔ منسوب به کان بواسحاق به نیشابور. پیروزه ٔآن کان را بواسحاقی گویند. (از برهان ) : راستی خاتم پیروزه ٔ بواسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود. حافظ.اما ظاهراً این لغت مأخوذ از هم...
-
جستوجو در متن
-
ازهری
لغتنامه دهخدا
ازهری . [ اَ هََ ] (ص نسبی ، اِ) فیروزه ای است نزدیک بفیروزه ٔ بواسحاقی در صافی و شفافی . (جواهرنامه ).
-
ابواسحاقی
لغتنامه دهخدا
ابواسحاقی . [ اَ اِ ] (ص نسبی ) قسمی فیروزه . (دمشقی ). قسمی فیروزه بغایت رنگین و صافی و شفاف . (جواهرنامه ). بواسحاقی . بسحاقی . و شمس الدین محمد حافظ را در این بیت ایهامی لطیف است :راستی خاتم فیروزه ٔ بواسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.
-
بواسحاق
لغتنامه دهخدا
بواسحاق . [ اِ ] (اِخ ) بواسحق . (آنندراج ). بوسحاق . (برهان ) (آنندراج ). طایفه ای باشند. (برهان ). نام طایفه ای است ظاهراً آن طایفه شریر باشد یا مبغوض . (آنندراج ). طایفه ای در نیشابور. (ناظم الاطباء). || نام کانی است از جمله ٔ کانهای فیروزه ٔ نیشا...
-
فیروزه
لغتنامه دهخدا
فیروزه . [ زَ / زِ ] (اِ) پیروزه . فیروزج . یکی از سنگهای آذرین که ترکیب آن عبارت از فسفات ئیدراته ٔآلومینیوم طبیعی است و وزن مخصوصش بین 2/62 تا 2/83است و سختی آن مساوی شیشه یعنی برابر با 6 است . فیروزه به مناسبت رنگ آبی درخشانی که دارد در شمار سنگها...
-
مستعجل
لغتنامه دهخدا
مستعجل . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعجال . شتابنده و شتاب کننده . (غیاث ). شتابان . (دهار). شتاب . بشتاب . عاجل . رجوع به استعجال شود : اگر سر پنجه بگشاید که عاشق می کشم شایدهزارش صید بگشاید به خون خویش مستعجل . سعدی .دیده باشی تشنه مستعج...
-
بسحاقی
لغتنامه دهخدا
بسحاقی . [ب ُ ] (ص نسبی ، اِ) قسمی فیروزه . دمشقی می نویسد: فیروزه ... بردو گونه است : بسحاقی و آن گونه نیکوتر است و گونه ٔ بهتر بسحاقی کبودصافی رنگ و تابنده و سخت صیقلدار است ... رجوع به ص 68نخبةالدهر و فهرست آن شود. و ابوریحان می نویسد: گونه ای از ...
-
خوش
لغتنامه دهخدا
خوش . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (صوت ) خوشا. خنکا. خرما : خوش آن زمانه که شعر ورا جهان بنوشت خوش آن زمانه که او شاعر خراسان بود. رودکی .خوش آن را که او برکشد پایگاه . فردوسی .خوش آن روز کاندر گلستان بدیم ببزم سرافراز دستان بدیم . فردوسی .- امثال : خوش آن چ...
-
دولت
لغتنامه دهخدا
دولت . [ دَ / دُو ل َ ] (ع اِ) ثروت و مال . نقیض نکبت . مال اکتسابی و موروثی . (ناظم الاطباء). مال . مال و ظفر را دولت بدان سبب گویند که دست به دست میگردد. (از غیاث ). ثروت و مکنت و نعمت . (یادداشت مؤلف ) : پیر و فرتوت گشته بودم سخت دولت تو مرا بکرد...