کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوارق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بوارق
/bavāreq/
معنی
= بارقه
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بارقهها، درخشها
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوارق
واژگان مترادف و متضاد
بارقهها، درخشها
-
بوارق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ بارِقَه] [قدیمی] bavāreq = بارقه
-
بوارق
لغتنامه دهخدا
بوارق . [ ب َ رِ ] (ع اِ) ج ِ بارقة. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ). جمع بارقه که بمعنی چیز روشن و بمعنی درخشندگی و روشنی باشد. مشتق از بروق که بمعنی درخشیدن است . (غیاث ) (آنندراج ) : وشایم بوارق لطایف او از اظلال نیل آمال محروم نگردد. (تاریخ بیهق ص ...
-
واژههای همآوا
-
بوارغ
لغتنامه دهخدا
بوارغ . [ ب َ رِ] (اِ) تخت . (شرفنامه ٔ منیری ). تختی است که برای زن حامله موقع وضع حمل درست نمایند. (از شعوری ج 1 ص 171). تخت آرامش زنان . (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس ).
-
جستوجو در متن
-
بارقات الالهیه
لغتنامه دهخدا
بارقات الالهیه . [ رِ تُل ْاِ لا هی ی َ ] (ع ص مرکب ) رجوع به بوارق الهی شود.
-
ارماح
لغتنامه دهخدا
ارماح . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رُمح . نیزه ها : بصواعق بوارق صفاح و لوامع شوارع ارماح او را در کوره ٔ دمار و تنوربوار می سوزانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی نسخه ٔ خطی ).
-
بارق الالهی
لغتنامه دهخدا
بارق الالهی . [ رِقِل ْ اِ لا ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) در تداول حکمت اشراق نوری است که بدنبال ریاضات و مجاهدات و اشتغال به امور علوی روحانی برای دریافت مجردات و احوال آنها بر نفس ناطقه فایز شود و آن اکسیر حکمت است . و بعلت مبتنی بودن این کتاب (حکمت اش...
-
شایم
لغتنامه دهخدا
شایم .[ ی ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از «ش ی م » شائم . دورنگرنده به برق و مانند آن . (حاشیه ٔ تاریخ بیهق چ بهمنیار ص 1) : و شایم بوارق لطایف او از ظلال نیل آمال محروم نگردد. (تاریخ بیهق ص 1). رجوع به شائم شود.
-
حدائق
لغتنامه دهخدا
حدائق . [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حدیقة. (دهار). (ترجمان عادل منسوب به جرجانی ). باغهای پردرخت که گرد آنها دیوار باشد. (غیاث اللغات ). بستانها که دیوار دارد. (دهار): در حدائق جد وهزل و حقایق فضایل و فضل ریان گشته . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 281). این رساله ...
-
رشاش
لغتنامه دهخدا
رشاش . [ رَ ] (ع اِ) چکیده های خون و اشک و آب و جز آن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه از خون و اشک و مانند آن بچکد. (از اقرب الموارد). آنچه بپخشد از خون . (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ) : از بوارق شمشیر رشاش خون باریدن گرفت . (ت...
-
محیوک
لغتنامه دهخدا
محیوک . [ م َ ] (ع ص ) بافته : و رساله ای در ذکر صحابه رضوان اﷲ علیهم که لمعه ای است از بوارق بیان و حدائق بنان او عتبی در اصل کتاب آورده است خطا و خطه ٔ محاسن بود و ربط کلام او چون خون در مفصل و سحر محصل و وشی محیوک و تبر مسبوک . (ترجمه ٔ تاریخ یمین...
-
لمعة
لغتنامه دهخدا
لمعة. [ ل َ ع َ ] (ع اِ) لمعه . یک درخش . روشنی ، پرتو : لمعه ای از فیض نور بحر است اساس و ایالت خطه ٔ وجود او بازداشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 7). رساله ای در ذکر صحابه رضوان اﷲ علیهم که لمعه ای است از بوارق بیان و حدائق بنان او. (ترجمه ٔ تاریخ یمین...
-
بارقه
لغتنامه دهخدا
بارقه . [ رِ ق َ ] (ع ص ، اِ) چیزی که درخشنده باشد و مجازاً بمعنی روشنی و درخشندگی ، چه بارقه مأخوذ از بروق است که بمعنی درخشیدن باشد. (غیاث ) (آنندراج ). هر چیز درخشنده خصوصاًشمشیر درخشنده . (فرهنگ نظام ) (دِمزن ) : غضوا ابصارکم عن البارقه . (تاریخ...