کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوئیدنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوئیدنی
لغتنامه دهخدا
بوئیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) آنچه لایق بوئیدن باشد. رجوع به بوییدنی شود.
-
جستوجو در متن
-
مشموم
لغتنامه دهخدا
مشموم . [ م َ ] (ع ص ، اِ) مشک . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آنچه با بویی ادراک شود. (از اقرب الموارد). هر چیز بوئیده شده . (ناظم الاطباء) : بوئیدنی و آب روان دارد و میوه باشد و مشمومها. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 143...
-
مغد
لغتنامه دهخدا
مغد. [ م َ ] (اِ) باتنگان . (مهذب الاسماء). بادنجان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بادنجان است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). در بعضی لغات بادنجان است و این کلمه معرب است . (المعرب جوالیقی ص 314). بعضی گویند بادنجان است . (بره...
-
لفاح
لغتنامه دهخدا
لفاح . [ ل ُف ْ فا ] (ع اِ) گیاهی است که به بادنجان ماند و آن نوعی از بوئیدنی است زردرنگ . (منتهی الارب ). مغد. (منتهی الارب ) (المعرب ). || دستنبو. و رجوع به دست بویه شود. ابن البیطار گوید: در شام شمام (دستنبو) را لفاح خوانند با آنکه لفاح چیز دیگر ا...