کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بوء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بوء
لغتنامه دهخدا
بوء. [ ب َوْء ] (ع مص ) اقرار کردن و اعتراف نمودن : باء بذنبه و باء بحقه . || گناه کردن . || برابر ساختن خون قاتل را به خون قتیل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء): باء دمه بدمه ؛ برابر ساخت خون قاتل را به خون قتیل . (منتهی الارب ) (ترجمان ال...
-
واژههای همآوا
-
بوآ
واژگان مترادف و متضاد
مار عظیمالجثه بیزهر
-
بوآ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فرانسوی: boa] (زیستشناسی) buvā نوعی مار بزرگ، بیزهر، و زندهزا، که دارای آثاری از دست و پا بهصورت زائده، و دندانهای پیش بالایی بلند، که با پیچیدن به دور جانوران کوچک آنها را شکار میکند
-
بوا
فرهنگ فارسی عمید
(فعل) [قدیمی] بُوَدا؛ بادا. bovā = بواد
-
بوآ
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ انگ . ] ( اِ.) نوی مار عظیم الجثه از تیرة اژدر ماران . این جانور زنده زا است .
-
بوع
لغتنامه دهخدا
بوع . (ع اِ) استخوانی که زیر انگشت ابهام پااست . (از اقرب الموارد). || لایعرف کوعه من بوعه ؛ مثل یضرب لتمام الجهل . (از اقرب الموارد).
-
بوع
لغتنامه دهخدا
بوع . (ع اِ) ج ِ بائع. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به بائع شود.
-
بوع
لغتنامه دهخدا
بوع . [ ب َ ] (ع مص ) قولاچ کردن به چیزی .(منتهی الارب ) (آنندراج ). || اندازه گرفتن ریسمان به اندازه ٔ کشیدگی دو دست (باع ). (از اقرب الموارد). و رجوع به باع شود. || فراخ دست شدن به مال . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گشاده دست بودن . (ا...
-
بوع
لغتنامه دهخدا
بوع . [ ب َ / ب ُ ] (ع اِ) و بضم اول نیز ارش . ج ، ابواع . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). باع . (اقرب الموارد). و رجوع به باع و ماده ٔ قبل شود.
-
بوآ
لغتنامه دهخدا
بوآ. (اِ) مار عظیم الجثه ای از رسته ٔ ماران بی زهر که پنج گونه از آن شناخته شده و در آمریکای شمالی و جنوبی و جزایر آنتیل و هندوستان و هندوچین و مجمعالجزایر مالزی و جزیره ٔ سراندیب (سیلان ) میزیند. بعضی از گونه های این جانور ممکن است بیش از 6 متر طول ...
-
بوا
لغتنامه دهخدا
بوا. [ ب َوْ وا ] (ع اِ) گویا مخفف بویا بمعنی معطر باشد. گوز بوا. قصب بوا؛ قصب الزیره . قصب الطیب . (یادداشت بخط مؤلف ).جوز بوا؛ جوز هندی . (از ناظم الاطباء).
-
بوا
لغتنامه دهخدا
بوا. [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بویراحمد سردسیر که در بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان واقع است . و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
بوا
لغتنامه دهخدا
بوا. [ ب ُ ] (فعل دعایی ) مخفف بودا باشد؛ یعنی بادا. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). کلمه ٔ دعا یعنی بادا. (ناظم الاطباء). و مخفف بواد : که خرم بوا میهن و مان توبگیتی پراکنده فرمان تو.فردوسی .