کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهنانة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بهنانة
لغتنامه دهخدا
بهنانة. [ ب َ ن َ ] (ع ص ) زن خوش بوی و خوش نفس . یا زن نرم گفتار خوش کردار. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). زن خوش بوی . (دهار). || زن سبکروح خندان . ج ، بهنانات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زن خندان . (دهار).
-
واژههای مشابه
-
بهنانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] bahnāne = بوزینه
-
بهنانه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] behnāne نوعی نان سفید روغنی.
-
بهنانه
فرهنگ فارسی معین
(بَ نَ) ( اِ.) بوزینه ، میمون . پهنانه هم گویند.
-
بهنانه
فرهنگ فارسی معین
(بَ نَ یا نِ ) [ ع . بهنانة ] ( اِ.) 1 - زن خوشروی و نرم گفتار. 2 - زن خوشبوی .
-
بهنانه
لغتنامه دهخدا
بهنانه . [ ب َ ن َ / ن ِ ] (اِ) میمون که بوزینه باشد. (برهان ). بوزینه . (غیاث ). جانوری معروف و آنرا کپی نیز گویند و بتازیش قرد خوانند وابوزنه کنیت او است . (شرفنامه ). نوعی از میمون . (آنندراج ) (انجمن آرا). بوزینه و میمون . (ناظم الاطباء).و این لغ...
-
بهنانه
لغتنامه دهخدا
بهنانه . [ ب ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کلیچه ٔ سفید و نان قرص را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). کلیچه ٔ نان سپید باشد یعنی نان به ... (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 497). نان میده که به روغن پزند و آن را کلیچه خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا). کلیچه ٔ سفید...
-
واژههای همآوا
-
بحنانة
لغتنامه دهخدا
بحنانة.[ ب َ ن َ ] (ع اِ) بحناء. (آنندراج ) (منتهی الارب ). آوند بزرگ که از برگ خرما و جز آن سازند. || پاره ای بزرگ از آتش ، و منه الحدیث ، اذا کان یوم القیمة تخرج بحنانة من جهنم فتلقط المنافقین لقط الحمامة القرطم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم ال...
-
جستوجو در متن
-
بوزینه
واژگان مترادف و متضاد
بهنانه، عنتر، میمون، نسناس ≠ شامپانزه، گوریل
-
بهنانات
لغتنامه دهخدا
بهنانات . [ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بهنانة. رجوع به همین کلمه شود.
-
ابوخبیب
لغتنامه دهخدا
ابوخبیب . [ اَ خ ُ ب َ ] (ع اِ مرکب ) بوزینه . بوزنه . حمدونه . کپی . بهنانه . قرد. (المزهر). میمون .
-
ابوقشه
لغتنامه دهخدا
ابوقشه . [ اَ ق ِ ش َ ] (ع اِ مرکب ) کپی . بوزینه . حمدونه . میمون . قرده .شادی . بهنانه . چز. بشوتن . مهنانه . درازدم . بوزنه .