کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهم خوردگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بهم پیوستن
لغتنامه دهخدا
بهم پیوستن . [ ب ِ هََ پ َ / پ ِ وَ ت َ ] (مص مرکب ) با هم متصل شدن . ملحق شدن . بهم آمدن : ودیگر آنکه پند و حکمت و لهو و هزل بهم پیوستند. (کلیله و دمنه ). هر دو شق بهم پیوست . (کلیله و دمنه ).
-
بهم تاختن
لغتنامه دهخدا
بهم تاختن . [ ب ِ هََ ت َ ] (مص مرکب ) حمله کردن بهم . بیکدیگر حمله نمودن .
-
بهم خوردن
لغتنامه دهخدا
بهم خوردن . [ ب ِ هََخوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) تصادم کردن . برخورد کردن . (فرهنگ فارسی معین ): بهم . خوردن دو اتوبوس . || منحل شدن جمعیت خاصه حزب : بهم خوردن تعزیه .بهم خوردن مجلس . بهم خوردن وضع. || آشوب شدن مزاج : بهم خوردن حال شخص . (فرهنگ فارس...
-
بهم دوختن
لغتنامه دهخدا
بهم دوختن . [ ب ِ هََ ت َ ] (مص مرکب ) یکی کردن . بهم پیوستن : گر زمین و زمان بهم دوزی ندهندت زیاده از روزی .؟ (از یادداشت بخط مؤلف ).
-
بهم رسانیدن
لغتنامه دهخدا
بهم رسانیدن . [ ب ِ هََ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) بدست آوردن و حاصل نمودن . (آنندراج ). بدست آوردن و میسر کردن . (ناظم الاطباء). بدست آوردن چیزی . دارا شدن آن . (فرهنگ فارسی معین ). || شخصی یا چیزی را بشخص یا چیز دیگر رسانیدن . || گرد کردن . فراهم آورد...
-
بهم رسیدن
لغتنامه دهخدا
بهم رسیدن . [ ب ِهََ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) التقاء. (ترجمان القرآن )رسیدن به یکدیگر. ملاقات کردن یکدیگر. (فرهنگ فارسی معین ). بیکدیگر پیوستن . دیدن یکدیگر را : فرصت شمار صحبت کز این دوروزه منزل چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن . حافظ.صحبت غنیمت است ب...
-
بهم زدن
لغتنامه دهخدا
بهم زدن . [ ب ِ هََ زَ دَ ] (مص مرکب ) مخلوط کردن و زیر و رو کردن . (فرهنگ فارسی معین ). مخلوط کردن و بی ترتیب کردن و آشفته کردن . (ناظم الاطباء): چای را بهم زدن . || خراب و پریشان کردن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خراب کردن . بی ترتیب کردن . آشفته س...
-
بهم شدن
لغتنامه دهخدا
بهم شدن . [ ب ِ هََ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) برابر شدن . مساوی شدن : بهم شود بزبان برْت لفظ با معنی اگرْت جان سخنگوی با خرد بهم است . ناصرخسرو.- بهم بر شدن ؛ مخلوط شدن و آمیخته شدن . (ناظم الاطباء).
-
بهم کردن
لغتنامه دهخدا
بهم کردن . [ ب ِ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پیوستن . جمع کردن . گرد کردن . فراهم آوردن : هر مال کز ولایت سلطان بهم کندبر لشکر و خزینه ٔ سلطان برد بکار. فرخی .به صره زر بهم کردم و به بدره درم همی روم که کنم خلق را از این آگاه . فرخی .چون بهم کردی بسیار ب...
-
بهم گذاشتن
لغتنامه دهخدا
بهم گذاشتن . [ ب ِ هََ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) بر هم نهادن .
-
بهم گوریدن
لغتنامه دهخدا
بهم گوریدن . [ ب ِهََ دَ ] (مص مرکب ) در یکدیگر داخل شدن . بهم آمیختن چنانکه جدا کردن دشوار و یا ناممکن بود:... نخ ها: ابریشم ها گوریده است . کارها بهم گوریده است . (یادداشت بخط مؤلف )؛ نخ ها بهم شوریده و درهم برهم شده است .
-
بهم ماندن
لغتنامه دهخدا
بهم ماندن . [ ب ِ هََ دَ ] (مص مرکب ) بهم مانستن . شبیه یکدیگر بودن .
-
بهم آمیختگی
لغتنامه دهخدا
بهم آمیختگی . [ ب ِ هََ ت َ / ت ِ ] (حامص مرکب ) اختلاط. (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء).
-
بهم آمیخته
لغتنامه دهخدا
بهم آمیخته . [ ب ِهََ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) مخلوط. درهم شده . (فرهنگ فارسی معین ). درهم و مخلوط و مختلط. (ناظم الاطباء).
-
بهم آور
لغتنامه دهخدا
بهم آور. [ ب ِ هََ وَ ] (نف مرکب ) آنکه فراهم میکند و مرتب می سازد و ترتیب میدهد. (ناظم الاطباء). || (ن مف مرکب ) تألیف کرده شده . (آنندراج ). مجتمع و مرتب . (ناظم الاطباء).