کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهمة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بهمة
لغتنامه دهخدا
بهمة. [ ب َ هَِ م َ ] (ع ص ، اِ) ارض بهمة؛ زمین بهمی ناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به بهمی شود.
-
بهمة
لغتنامه دهخدا
بهمة. [ ب ُ م َ ] (ع ص ، اِ) دلاوری که کسی بر وی دست نیابد. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دلیر. (آنندراج ). مرد دلیر که بر او ظفر نباشد. (مهذب الاسماء). || کار سخت و مشکل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب ا...
-
بهمة
لغتنامه دهخدا
بهمة. [ب َ م َ ] (ع اِ) ستور ریزه مانند بره و بزغاله و گوساله . ج ، بَهْم ، بَهَم ، بِهام . جج ، بِهامات . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).بچه ٔ گوسفند نر و ماده و اول بچه که گوسفند بزاید. (مهذب الاسماء). بچه ٔ گوسفند چو...
-
واژههای مشابه
-
بهمه
لغتنامه دهخدا
بهمه . [ ب ُ م َ / م ِ ] (ص ) چیز بی بها وبی قیمت . || مغلوب نشدنی . (ناظم الاطباء).
-
واقف بهمه چیز
دیکشنری فارسی به عربی
کلي العلم
-
جستوجو در متن
-
کلي العلم
دیکشنری عربی به فارسی
واقف بهمه چيز
-
omniscient
دیکشنری انگلیسی به فارسی
مشهور، علام، واقف بهمه چیز
-
panchromatic
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پانکروماتیک، حساس نسبت بهمه رنگها، همه رنگ
-
بازاری کردن
لغتنامه دهخدا
بازاری کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بازار کردن . عرضه کردن متاع و کالا. (ناظم الاطباء). || بر سر زبانها انداختن . همه جایی کردن . بهمه گفتن . بهمه رساندن .
-
جلعلع
لغتنامه دهخدا
جلعلع. [ ج ُ ل ُ ل ُ ] (ع اِ) بهمه ٔ معانی رجوع به جَلَعلَع شود.
-
ارزندگی
لغتنامه دهخدا
ارزندگی . [ اَ زَ دَ / دِ ] (حامص ) عمل ارزیدن بهمه ٔ معانی .
-
بجمیع
لغتنامه دهخدا
بجمیع. [ ب ِ ج َ ] (ق مرکب ) بهمه . از همه جهت . (ناظم الاطباء).
-
thoroughpaced
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلاه قرمزی، دقیق گام، بهمه جور قدم تربیت شده، قابل، حسابی