کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهزاد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بهزاد
/behzād/
معنی
خوشنژاد؛ اصیل؛ نیکوتبار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
aristocrat, well-born
-
جستوجوی دقیق
-
بهزاد
فرهنگ نامها
(تلفظ: beh zād) نیک نژاد ، نیکو تبار ، نیکو زاده ؛ (در اعلام) بهزاد نقاش و مینیاتور ساز مشهور اواخر عهد تیموری و اوایل دورهی صفوی ، ملقب به کمال الدین .
-
بهزاد
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] behzād خوشنژاد؛ اصیل؛ نیکوتبار.
-
بهزاد
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (ص مف .) نیک نژاد، نیکوتبار.
-
بهزاد
لغتنامه دهخدا
بهزاد. [ ب ِ ] (اِخ ) اسفندیار. (ناظم الاطباء).
-
بهزاد
لغتنامه دهخدا
بهزاد. [ ب ِ ] (اِخ ) کمال الدین . بزرگترین و مشهورترین نقاش مینیاتورساز ایرانی در قرن دهم هجری . تاریخ تولد و وفاتش معلوم نیست ، بقولی در 942 هَ . ق . درگذشت . استاد او بقولی امیر روح اﷲ معروف به میرک نقاش هراتی کتابدار سلطان حسین بایقرا، و بقول دیگ...
-
بهزاد
لغتنامه دهخدا
بهزاد. [ ب ِ ] (اِخ ) نام اسب بوده . (انجمن آرا) (آنندراج ). نام اسب کیکاوس که او را شبرنگ بهزادی گفتندی . (شرفنامه ). نام اسب سیاوش . (ناظم الاطباء). نام اسب سیاوش که بمیراث به کیخسرو رسید. (یادداشت بخط مؤلف ) : به بهزاد بنمای زین و لگام چو او رام ...
-
بهزاد
لغتنامه دهخدا
بهزاد. [ ب ِ ] (اِخ ) نام اسب گشتاسب . (ولف ) : بدادش بدو شاه بهزاد راسیه جوشن و خودپولاد راپسر شاه کشته میان را ببست سیه رنگ بهزاد را برنشست .فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1535).
-
بهزاد
لغتنامه دهخدا
بهزاد. [ ب ِ ] (اِخ ) نام یکی از پسران جمشید جم ، حکیم و فرزانه خوی . (آنندراج ) (انجمن آرا).
-
بهزاد
لغتنامه دهخدا
بهزاد. [ ب ِ ] (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران در زمان قباد پیروز. (ولف ):گوا کرد ازمهر و خراد رافراهین و نیدوی و بهزاد را.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 316).
-
بهزاد
لغتنامه دهخدا
بهزاد. [ ب ِ ] (اِخ ) یکی از نجبای عصر یزدگرد. (ولف ).
-
بهزاد
لغتنامه دهخدا
بهزاد. [ ب ِ ] (ن مف مرکب ) نیک ذات و خوش فطرت . (آنندراج ) (انجمن آرا). نجیب . اصیل . حلال زاده . (یادداشت بخط مؤلف ). نیکوزاد. (حاشیه ٔ برهان چ معین ). به زاده . نیکوزاده . نیک نژاد. نیکوتبار. (فرهنگ فارسی معین ).
-
بهزاد
واژهنامه آزاد
بهزاد. [ ب ِ ] (اِخ ) نام یکی از نجبای ایران در زمان قباد پیروز: گوا کرد از مهر و خراد را فراهین و نیدوی و بهزاد را.
-
واژههای مشابه
-
باغ بهزاد
لغتنامه دهخدا
باغ بهزاد. [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خان میرزا بخش لردگان شهرستان شهر کرد که در 38 هزارگزی خاورلردگان و 33 هزارگزی راه عمومی لردگان به پل کش در جلگه واقع است . ناحیه ای است با آب و هوای معتدل و 557 سکنه و آب آن از قنات و چشمه تأمین میشود. محص...
-
کمال الدین بهزاد
لغتنامه دهخدا
کمال الدین بهزاد. [ ک َ لُدْ دی ن ِ ب ِ ] (اِخ ) رجوع به بهزاد شود.