کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهر روی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
دانش بهر
لغتنامه دهخدا
دانش بهر. [ ن ِ ب َ ] (ص مرکب ) دارای بهره از دانش . بانصیب از علم . از دانش بابهره . بهره دار از دانش . بهره مند از علم : هر پزشکی که بود دانش بهرآمده بر امید شهر بشهر. نظامی .باز می جست در ولایت و شهرخبر از مردمان دانش بهر.میرخسرو.
-
دانش بهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] dānešbahr آنکه بهره و نصیب از علم و فضل دارد؛ بابهره از دانش؛ دانشمند: ◻︎ هر پزشکی که بود دانشبهر / آمده بر امید شهربهشهر (نظامی۴: ۶۹۶).
-
بهر حال
دیکشنری فارسی به عربی
علي اية حال
-
بهر سو
دیکشنری فارسی به عربی
حول
-
بَهرَ (بَرَه)
لهجه و گویش بختیاری
ba:ra 1. بهره؛ 2. گروه زنبوران جوان.
-
بحر، بهر
لهجه و گویش تهرانی
بین خواب و بیداری، نیمه هوشیار/ کسی را زیر نظر داشتن: تو بحر فلانی رفته
-
تنگ بهر
واژهنامه آزاد
کم محصول . نظامی گنجوی
-
بهر رو داشتن
لغتنامه دهخدا
بهر رو داشتن . [ ب َ رِ رو ت َ ] (مص مرکب ) جمیل بودن . خوشگل بودن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
بهر و رو
لغتنامه دهخدا
بهر و رو. [ ب َ رُ رو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بهر رو. جمال . وجاهت و صباحت . (از یادداشت بخط مؤلف ). به بهر رو و بر و رو رجوع شود.
-
نزدیک شدن(بهر منظوری)
دیکشنری فارسی به عربی
تحرش به
-
از بر، از بهر
لهجه و گویش تهرانی
از حفظ
-
جستوجو در متن
-
بر روی جهیدن
لغتنامه دهخدا
بر روی جهیدن . [ ب َ ج َ دَ ] (مص مرکب ) بر فرازچیزی جستن . || بر روی دویدن : سالها ای اشک جا دادم ترا در چشم خویش وقت فرصت کی روا داری که بر رویم جهی . سلمان .و شعر فوق بهر دو معنی ایهام دارد.
-
جلوع
لغتنامه دهخدا
جلوع . [ ج ُ ] (ع مص ) گشاده روی گردیدن زن بهر جای . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || بی شرم شدن زن . (از اقرب الموارد).
-
خواب موج
لغتنامه دهخدا
خواب موج . [ خوا / خا ب ِ م َ / موُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جهت و سیلی که موج در روی آب دارد. طرفی و تابی که موج در روی آب دارد. (از آنندراج ) : برگذار خویش دارد تکیه بی تاب عدم بهر خواب موج باشد بستر سنجاب آب .میرزاحسن واهب (از آنندراج ).
-
تازه روی
لغتنامه دهخدا
تازه روی . [ زَ / زِ ] (ص مرکب ) کسی که رویش مانند گل باطراوت باشد و لطیف و شادمان و مسرور و متبسم و خندان .(ناظم الاطباء). گشاده روی . مسرور. شادان . مهربان . شاد و خندان : طلق ؛ تازه روی . (منتهی الارب ). هش ّ؛ مرد شادمان و تازه روی و سبکروح . (منت...