کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهرام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بهرام
/bahrām/
معنی
۱. (نجوم) مریخ.
۲. [قدیمی] روز بیستم از هر ماه خورشیدی: ◻︎ ای روی تو بهخوبی افزون ز مهر و ماه / بهرامروز بادۀ بهرامرنگخواه (مسعودسعد: ۵۴۹).
۳. [قدیمی] در ایران باستان، فرشتۀ موکل بر مسافران.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
مریخ
دیکشنری
Ares
-
جستوجوی دقیق
-
بهرام
فرهنگ نامها
(تلفظ: bahrām) (در نجوم) مریخ ؛ (در گاه شماری) روز بیستم از هر ماه شمسی در ایران ؛ (در قدیم) در فرهنگ ایران قدیم فرشتهای موکل بر مسافران و روز بهرام است ؛ (در اعلام) نام چند تن از شاهان ساسانی ، بهرام اول فرزند شاپور اول ساسانی و چهارمین پادشاه ساسا...
-
بهرام
واژگان مترادف و متضاد
مریخ
-
بهرام
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹ورهرام، وهرام، ورهران› bahrām ۱. (نجوم) مریخ.۲. [قدیمی] روز بیستم از هر ماه خورشیدی: ◻︎ ای روی تو بهخوبی افزون ز مهر و ماه / بهرامروز بادۀ بهرامرنگخواه (مسعودسعد: ۵۴۹).۳. [قدیمی] در ایران باستان، فرشتۀ موکل بر مسافران.
-
بهرام
واژههای مصوّب فرهنگستان
[نجوم] ← مریخ
-
بهرام
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ په . ] ( اِ.) در آیین زردشتی یکی از ایزدان است وی یار ایزدمهر و پاسبان عهد و پیمان و موکل به روز بیستم هر ماه شمسی (موسوم به بهرام ) است .
-
بهرام
لغتنامه دهخدا
بهرام . [ ب َ ] (اِ) نام روز بیستم از هر ماه شمسی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (جهانگیری ) : نگه دار از ماه بهرام روزبرو تا در مرو گیتی فروز. فردوسی .همی بود تا روز بهرام بودکه بهرام را آن نه پدرام بود. فردوسی .ای روی تو بخوبی ا...
-
بهرام
لغتنامه دهخدا
بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) ابن مافنه مکنی به ابومنصور. وزیر ابوکالیجاربن سلطان الدولةبن بهاءالدوله صاحب شیراز. وی حامی شعراء و ادباء و اهل علم بود و مؤلفین وقت کتب خویش بنام او می کردند و صلات وافره از وی می یافتند و از جمله حسن بن احمد الاعرابی المعروف...
-
بهرام
لغتنامه دهخدا
بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) ابن مردانشاه مؤید شهر نیشابور. یکی از نقله و مترجمین کتب فارسی بعربی است . (ابن الندیم ).
-
بهرام
لغتنامه دهخدا
بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) بهرام اول ،فرزند شاپور ساسانی و چهارمین پادشاه آن سلسله است .جلوس 272، فوت 276 م . || بهرام دوم پنجمین پادشاه ساسانی و فرزند بهرام اول است . جلوس 276، فوت 293 م . || بهرام سوم . ششمین پادشاه ساسانی فرزند هرمز اول در سال 293 م ....
-
بهرام
لغتنامه دهخدا
بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) پادشاه ایران پسر بهرام . (ولف ) : یکی پور بودش دلارام بودورا نام بهرام بهرام بود.فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 7 ص 3017).
-
بهرام
لغتنامه دهخدا
بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) پسر زراسب که یکی از نجبای زمان لهراسب بود. (ولف ) : زریر سپهبد سپه را براندنه بهرام گردنکش و خود براند. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1489).ز تخم زرسپ آنکه بودند نیزچو بهرام شیراوژن و ریونیز.فردوسی (ایضاً ص 1488).
-
بهرام
لغتنامه دهخدا
بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام پادشاه ایران پسر هرمز شاپور بود. (ولف ). پسر هرمز پسر شاپور پسر اردشیر بابکان یکی از پادشاهان ساسانی ملقب به بردبار. (مفاتیح یادداشت بخط مؤلف ) : کنون کار دیهیم بهرام سازکه در پادشاهی نماند او درازچو بهرام بنشست برتخت زردل...
-
بهرام
لغتنامه دهخدا
بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام پادشاهی بوده است در عراق که او را بهرام گور میگفتند بسبب آنکه پیوسته شکار گورخر کردی و او پسر یزدجرد اثیم بود. گویند مدت چهار سال در ملک او کسی نمرد و پادشاهی او در دور زهره بود چه در زمان او ساز و نوا رواجی تمام داشت . (بر...
-
بهرام
لغتنامه دهخدا
بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام پهلوان ایرانی در زمان کاوس . پسر گودرز. (ولف ) : چو گودرز و چون طوس وگیو دلیرچو گستهم و شیدوش و بهرام شیر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 2 ص 350).چو فرهاد و خراد و برزین و گیوسرافراز بهرام و گستهم نیو.فردوسی (ایضاً ص 371).
-
بهرام
لغتنامه دهخدا
بهرام . [ ب َ ] (اِخ ) نام فرشته ای است که محافظت مردم مسافر حواله بدوست و امور و مصالحی که در روز بهرام واقع میشود به او تعلق دارد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (جهانگیری ). نام ملکی است که امور روز بهرام بدو متعلق است و محافظت مسافران میکند. (رش...