کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بهانه تراشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
بهانه های واهی
واژهنامه آزاد
دلیل های بی اساس.
-
کج خلقی و بهانهجوئی
فرهنگ گنجواژه
بداخلاقی.
-
واژههای همآوا
-
بهانهتراشی
واژگان مترادف و متضاد
۱. بهانهجویی، بهانهسازی، بهانهگیری، دستاویزسازی، عذرتراشی ۲. ایرادگیری، اعتراض بیجا ۳. اسبابتراشی
-
جستوجو در متن
-
اشکال تراشی
لغتنامه دهخدا
اشکال تراشی . [ اِ ت َ ] (حامص مرکب ) ساختن اشکال در کارها. بهانه جوئی . سختگیری در کارها.- اشکال تراشی کردن ؛ بهانه جویی کردن .
-
تعذیر
واژگان مترادف و متضاد
بهانه آوردن، بهانه تراشی کردن، بهانه ساختن، عذر آوردن، عذرتراشی کردن
-
اشکال تراشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] 'eškāltarāši مشکل ساختن امری؛ سختگیری در کاری؛ بهانهجویی و ایرادگیری.
-
تعلل
واژگان مترادف و متضاد
۱. اهمال، بهانهجویی، بهانهتراشی، تاخیر، تکاهل، درنگ، سستی، طفره، کوتاهی، مسامحه ۲. بهانه آوردن، بهانه کردن، بهانه تراشی کردن، بهانه جستن ۳. درنگ کردن، طفره رفتن
-
دِلْ دِلْ
لهجه و گویش گنابادی
deldel در گویش گنابادی یعنی تعلل کردن ، درنگ کردن ، سستی ، تاخیر ، عذر آوردن ، بهانه تراشی برای انجام ندادن
-
دل دل
واژهنامه آزاد
دِلْ دِلْ:(deldel) در گویش گنابادی یعنی تعلل کردن ، درنگ کردن ، سستی ، تاخیر ، عذر آوردن ، بهانه تراشی برای انجام ندادن
-
اشکال تراش
لغتنامه دهخدا
اشکال تراش . [ اِ ت َ ] (نف مرکب ) آنکه بر کار اشکال گیرد. آنکه امری را دشوار کند و از آن اشکال بجوید. بهانه جو. سختگیر. و رجوع به اشکال تراشی شود.
-
تراشیدن
لغتنامه دهخدا
تراشیدن . [ ت َ دَ ] (مص ) ستردن موی و جز آن . (ناظم الاطباء). از تراش + َیدن (مصدری )، پهلوی «تاشیتن » ... سغدی «تش » (بریدن )... گورانی «تاشن » ، گیلکی «بتاشتن » ، طبری «بتاشیین » . ستردن موی و جز آن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) : ز شوخی و مردم خراشید...
-
تراش
لغتنامه دهخدا
تراش . [ ت َ ] (اِمص ، اِ) طمع و توقع. (برهان ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). کنایه از طمع باشد. (انجمن آرا) : همه یار تو از بهر تراشندپی لقمه هوادار تو باشند. ناصرخسرو.در تراش اهل طمع خوش دل خراش افتاده اندمیکن...